( اعْلَمُوَّاْ اءَ نَّمَا ا لْحَیَوا ةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِى ا لاَْمْوَا لِ وَا لاَْوْلَدِ کَمَثَلِ غَیْثٍ اءَعْجَبَ ا لْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَلهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَمًا وَفِى ا لاَْخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نٌ وَمَا ا لْحَیَوا ةُ الدُّنْیَآ إِلا مَتَعُ ا لْغُرُورِ ).
((بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخر فروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است ، همانند بارانى که محصولش ‍ کشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشک مى شود به گونه اى که آن را زرد رنگ مى بینى ؛ سپس تبدیل به کاه مى شود! و در آخرت ، عذاب شدید است ، یا مغفرت و رضاى الهى ؛ (به هر حال ) زندگى دنیا چیزى جز متاع فریب نیست )).
مى بدانید اینکه نبود بى ز سهو
این حیات دنیوى جز لعب و لهو
بازى اطفال و مشغولىّ بد
بازتان دارد ز خیرات ابد
جز تفاخر جز تکاثر زینتش
نیست در مال و ولد یا نعمتش
نیست جز آرایشى یعنى که آن
هم مباهات و تفاخر بینتان
در فزونى مال اولاد و عدد
تا چه بخشد حاصل این مال و ولد
زود این بازیچه گرددبر طرف
ماند از وى بر تو اندوه و اسَف
شادیش گردد به دل بر غم همه
زینتش ریزد فرو از هم همه
آنهمه فخر و مباهاتى که بود
چون شراره آتش افتد از نمود
مرتضى گفت اولش دنیا بکاست
اوسطش باشد عنا و آخر فناست (397)
حقّ به دنیا مى زند این سان مَثَل
کان بود مانند باران در محل
بر زمین آید بروید زان گیاه
کافران را در شگفت آرد بگاه
مؤ من اعجابش ز دنیا عبرتست
کافران را هم شگفت از زینت است
مؤ من و کافر ز اشیاى عجیب
مر تعجّب هر دو را باشد نصیب
آن شود بر قدرت حق منتقل
و ین شود بر صورت آن مشتغل
آن شود ادراک معقولش فزون
و ین ز محسوسات پا ننهد برون
از سیاحت کم خرد در شهرها
ننگرد جز باغها و نهرها
یا که اسباب و عمارات رفیع
یا که صنعتها و اشیاى بدیع
عارف از یک پرّ کاهى در نمود(398)
پى برد بر اصل و عنوان وجود
احمق ار بیند زمین و آسمان
ننگرد جز خاک از این ، جز دود از آن
از طبیعى دانشان بینى دو تن
هر دو را اندر کمال آن علم و فن
آن یکى ننهاده بیرون پا ز لَوْن (399)
و ین دگر بیند مُکوِّن (400) را ز کَوْن (401)
این زبرگ رَز(402) ببیند کَیْفِ مَىْ(403)
وان ببیند سبزى و ترکیب وى
برگ گردد روز دیگر خشک و زرد
مى فزاید بر شکوه و زور مرد
گفت زان ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ
زرد و خشک از بعد سبزى آن گیاه
بعد زردى خشک وا شکسته شود
همچنین مال جهان فانى بُوَد
ناورد بر وى خردمند التفات
زانکه او را نیست جز روزى ثبات
در جهان باشد زوال آن پدید
لیک اندر آخرت رنجش شدید
چونکه برگردد از این صورت ورق
هست خوشنودى و آمرزش ز حق
زندگى این جهان پر شرور
مى نباشد جز متاعى از غرور(



موضوع :