حکایت مى کنند که جوانى ، در روزگاران گذشته از اندوختن منافع دنیوى دست شسته و عمر خویش را، در تحصیل علم و ادب و معارف الهى و مسائل اخلاقى ، صرف مى نمود و با وضعى ساده و بى آلایش زندگى مى کرد؛ امّا در مقابل همسایه اى داشت که از ثروت و مکنت برخوردار بود.
روزى همچنان مشغول مطالعه و درس بود که مادر پیرش ، وارد شد و در حالى که ، وضع زندگى پسرش را موردِ سرزنش قرار داده بود؛ خطاب به وى چنین گفت : ((پسر جان ! بعد از عمرى که در تربیت و پرورش تو کوشیدم ؛ آرزو داشتم که در آخرین روزهاى زندگى ، به مادر پیرت کمکى مى کردى و عصاى دستم مى شدى ؛ ولى تو همچنان با این وضع فلاکت بار، مشغول درس و بحث هستى .)) بعد اضافه کرد: ((همسایه ثروتمند ما، امروز غذاى خیلى مطبوعى درست کرده و بوى آن به مشامم رسیده و آزارم مى دهد و ما قادر به تهیه آن نیستیم ، من تا کى باید صبر کنم ؟))
جوانِ دانش دوست با حالتى شرمنده ، از جاى برخاسته و با خود عهد کرد، تا مادرش را راضى نکند، دیگر بدنبال تحصیل علم نرود. همینطور که متفکرانه ، طى طریق مى کرد، به مسجد وارد شد و بعد از طهارت ، مشغول نماز گردیده و با خداى سبحان ، مناجات و درد دل آغاز کرد. اتفاقاً در آن موقع ، حاکم عصر، به مشکل دچار شده بود و دنبال چاره مى گشت .
او سوگند یاد کرده بود که تا معلوم نشود که بهشت برایش واجب شده یا نه ؟ از همسرش کناره جوئى کند و براى همین ، جریان عادّى زندگى براى حاکم مشکل شده و هر دو پریشانحال بودند.
در همانروز، مجلسى آراسته و تمام علماى شهر را به آن مجلس دعوت کرده و دستور داده بود: ((هر جا عالمى باشد او را به مجلس ما دعوت کنید.)) از قضا، یکى از ماءموران وى ، وارد همین مسجد شده و این ملاّى جوان را مشاهده کرده و به همراه خودش ، به مجلس حکومتى آورد. دانشمندِ جوان ، هنگام ورود در پائین مجلس ، دم در قرار گرفت . حاکم موضوع جلسه را بیان کرده و علما را براى حل مشکل فرا خواند. آنها در این خصوص ، شروع به بحث و مجادله کرده و هر کس مطلبى را بیان نمود؛ ولى هیچکدام ، موجب آرامش خاطر حاکم واقع نشد.
در این موقع ، این جوان اجازه خواسته و شروع به سخن نموده و خطاب به حاکم گفت : ((آیا تا بحال پیش آمده است که امیر، از خدا و عذاب الهى ترسیده باشد؟)) امیر گفت : ((بلى ))، جوان اظهار داشت : ((اى امیر! شما یک بهشت خواسته اید؛ من دو تا بهشت ، از طرف خداى سبحان ، بشما مژده مى دهم ، در این آیه مبارکه خداوند مى فرماید: (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ)(6): (و براى کسى که از مقام پروردگارش بترسد دو باغ در بهشت خواهد بود.) از هر طرف صداى تحسین و تشویق حاضرین بلند شد و خلیفه او را محترم شمرده ، هدایا و تفضلات زیادى ، به او عنایت کرد و جوان با خوشحالى ، به منزل آمده ؛ مادر خویش را راضى کرده و حمد و ثناء خداوند را بجاى آورد.
موضوع :