- نعشم را چند نفر از بستگانم از جمله پسرم برداشتند و داخل قبر گذاشتند و سپس از طرف بالاى سر کفن را باز کردند و مرا به سوى قبله به زمین گذاشتند اینجا ذلت و خوارى ام را در مقابل عظمت الهى یافتم و فهمیدم ما از خاکیم و بدن ما به خاک تبدیل خواهد شد غرور و تکبر که معمولا از روى نادانى ما در دنیا سر مى زند و خیال مى کنیم همه کاره هستیم و انسانهاى دیگر را به حساب نمى آوردیم ، انگار بقیه آدم نیستند و تنها ما آدمیم و بس ! اگر کسى به ما سلام مى کرد، غرور و عجب ما را گم مى کرد و اگر پست و مقامى به ما مى دادند واقعا مى پنداشتیم این ما هستیم که به این کار زیبنده هستیم و بس و خود را از دیگران یک سر و گردن بالاتر مى دیدیم ولى همه و همه بازى بود که سودى به حالمان نداشت .
و همه آن مقامها و پستها سرابى بیش نبود، البته اگر آن پست و مقام به خاطر این بود که حقى را به حق دار برسانیم یا از ظلمى جلوگیرى کنیم ، خوب بود.(36)
- آرى همه چیز تمام شد و باید به قائم مقامها تبریک گفت و یادآور شد این تو و این ریاستت اما بزودى تو هم این مقام را باید به دیگران بسپارى و این سنت الهى است اگر غیر از این بود هیچ کسى مقام خود به دیگرى واگذار نمى کرد.
- و آنگاه یکى از مامورین گورستان با صداى بلند گفت : آقا را بگویید بیاید و تلقین بگویید.



موضوع :