»»و در مثال دوم خداوند بر نفاق درونى ثعلبه حکم کرده و فرموده که او از دروغگویان است.
»»و در مثال سوم بیان فرموده که ولید بن عقبه فاسق و اهل آتش است و براى او نجاتى از آتش جهنم نیست. "او کسى است که در زمان استانداریش در کوفه نماز صبح را "در اثر مستى" چهار رکعت خواند و گفت اگر بخواهید بیشتر مى خوانم" ولى در عین حال برخى از اهل سنت معتقدند که این هر سه نفر "عبدالله بن ابى سرح، ثعلبه و ولید بن عقبه" چونکه از صحابه مى باشند پس عادلند و تکذیب آنان جایز نیست، بلکه محکوم به پاکى و نزاهت بوده و اهل بهشتند و هیچ کدام داخل جهنم نخواهند رفت ، آیا پذیرفتن حکم خدا سزاوارتر است یا تقلید کورکوانه و قول بدون در تعارض است از جمله:
1 - "ذوالثدیه" که از صحابه ى ظاهر زاهد و عابد بود و مردم از کثرت عبادت او در شگفت بودند نمونه ى جالبى براى تعارض نظریه ى عدالت تمام صحابه با سنت نبوى است زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم همواره مى فرمود: او مردى است که در چهره اش اثرى از شیطان است.
ابن حجر عسقلانى در "الاصابه فى تمییز الصحابه" ج 1 ص 439. نقل مى کند که روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ابوبکر را فرستاد تا او را بکشد، ولى ابوبکر او را در حال نماز دید و او را نکشت و برگشت. سپس آن حضرت عمر را فرستاد تا او را بکشد و او هم نافرمانى کرد و او را نکشت، سپس على بن ابى طالب علیه السلام را فرستاد، لکن على علیه السلام او را نیافت چون از مسجد بیرون رفته بود. آیا مگر مى شود رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بفرماید در چهره یک "صحابى عادل" اثرى از شیطان است و دستور دهد که او را به قتل رسانند؟ البته همین "ذوالثدیه" از دشمنان سرسخت على بن ابى طالب علیه السلام بود و رهبر خوارج گشت و در جنگ نهروان کشته شد "به همان گونه اى که قبلا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به على بن ابى طالب علیه السلام خبر داده بود".
2 - " احمد بن شعیب نسائى در خصائص امیرالمومنین على بن ابى طالب- کرم الله وجهه- ص 238 "باب 59 حدیث 179" از ابوسعید روایت کرده که گفت ما نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بودیم و آن حضرت غنائمى را تقسیم مى کرد، در این حال ذوالخویصره که مردى از بنى تمیم بود وارد شد و گفت: یا رسول الله به عدالت رفتار کن!! آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسى به عدالت رفتار مى کند؟ اگر من عدالت نکنم بد عمل کرده ام و زیانکار خواهم بود عمر اجازه خواست او را بکشد، پیامبر اجازه نداد و فرمود: او یارانى دارد که نماز و روزه ى آنان بگونه ایست که شما نماز و روزه خود را در مقابل آنان ناچیز مى دانید، اینان قرآن مى خوانند ولى از حنجره و گلویشان تجاوز نمى کند. از اسلام خارج مى شوند همان طورى که تیر از بدن شکار خارج شود و هیچگونه آلایش پیدا نکند و اگر تیرانداز به نوک و سر تاسر تیر خود نگاه کند چیزى بر آن نبیند. نشانه آنان مرد سیاه چهره اى است که یکى از بازوانش همانند پستان زنان و یا قطعه گوشتى در حرکت است "همان ذوالثدیه" اینان بر بهترین مردم خروج مى کنند.
ابوسعید گوید: شهادت مى دهم که این حدیث را از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم و همچنین شهادت مى دهم که على بن ابى طالب علیه السلام با آنان جنگ نمود و من همراه او بودم "بعد از پایان جنگ" آن حضرت دستور داد در جمع کشته شدگان آن مرد را پیدا کنند، او را پیدا کردند و آوردند من نگاه کردم او را به همان گونه اى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم توصیف کرده بود یافتم.
"مثال سوم" در سیره ى ابن هشام "ج 3 ص 235" آمده است که گروهى از صحابه در خانه اى گرد آمده بودند و مردم را از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم باز مى داشتند، پس رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دستور دادند که آن خانه را به آتش کشیدند.
"مثال چهارم" "متقى هندى" در "کنرالعمال" گوید: "حکم بن عاص بن امیه عموى عثمان بن عفان و پدر مروان بن الحکم کسى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را و آنکه در صلب او بود لعن کرد" و فرمود: واى بر امت من از کسانى که در صلب حکم بن عاص مى باشند.
و در حدیث ام المومنین "عائشه" آمده است که به مروان گفت: گواهى مى دهم که رسول خدا پدرت و تو را که در صلب او بودى لعنت کرد.
حکم بن عاص را رسول خدا از مدینه منوره به "مرج" در نزدیکى طایف تبعید کرد و ورود او را به مدینه تحریم فرمود.
عثمان بن عفان بعد از رحلت رسول خدا نزد ابوبکر براى عمویش "حکم بن عاص" شفاعت کرد تا اجازه دهد به مدینه برگردد، لکن او نپذیرفت، پس از او نزد عمر شفاعت کرد، او نیز نپذیرفت ولى چون عثمان خودش بر اریکه ى قدرت نشست و به خلافت رسید، عمویش حکم بن عاص را با عزت و احترام- برخلاف فرمان پیامبر و سیره ى شیخین- به مدینه آورد، یکصد هزار درهم نیز به او بخشید و فرزندش مروان را مشاور خود قرار داد سرانجام همین مروان با عملکرد خود اسباب کشته شدن خلیفه را فراهم ساخت، مردم به مروان لقب "خیط باطل" یعنى نخ باطل داده بودند و همین مروان بعدها به عنوان خلیفه ى مسلمین در شام قدرت را در دست گرفت.
"مثال پنجم" در سیره ى ابن هشام آمده است "دوزاده نفر از صحابه که منافق بودند براى تفرقه در میان مسلمانان مسجد ضرار را ساختند و گفتند که این مسجد را براى رضا و خشنودى خدا ساخته ایم و به دستور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آن مرکز توطئه علیه اسلام و مسلمین تخریب شد.
موارد گذشته که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل کردیم و دهها مثال دیگر به خوبى بر "نظریه ى عدالت تمام صحابه" خط بطلان مى کشد زیرا قطعا کسانى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دستور قتل آنان را صادر مى فرماید و یا خانه ى آنها را بر سرشان تخریب و آتش مى زند عادل نیستند. و همچنین کسانى که به گواهى قرآن کریم مسجد ضرار رامسازند و قصد ایجاد تفرقه میان مسلمانان را دارند با اینکه منافق مى باشند چگونه مى توان گفت عادلند عدالت آنان با سنت نبوى مخالف است. حال کدام یک را باید پذیرفت سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم یا تقلید کورکورانه ى مقلدین.
خلاصه: با توجه به آنچه گذشت و ثبوت بطلان نظریه ى عدالت تمام صحابه شهبه ى گذشته بر نهج البلاغه نیز ساقط مى شود زیرا چه مانعى دارد که امیرالمومنین علیه السلام بنا به دلایلى از برخى صحجابه ى پیامبر انتقاد کند و از عملکرد آنان ناراضى باشد. و در عین حال آن حضرت از صحابه ى باوفاى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تجلیل شایانى کرده و عالى ترین توصیف را براى آنان ذکر نموده است.
آنجا که مى فرماید: "لقد رایت اصحاب محمد صلى الله علیه و آله و سلم فما راى احدا یشبههم..." [ نهج البلاغه، خطبه ى 97، ص 145 -143، چاپ دارالثقلین- قم. ] "همانا یاران محمد صلى الله علیه و آله و سلم را بگونه اى دیدم که هیچ کس را همانند آنان نمى نگرم، آنها صبح مى کردند در حالى که موهاى ژولیده و چهره هاى غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قیام به عبادت مى گذراندند، و پیشانى و صورت خود را- به نوبت- در پیشگاه خدا بر خاک مى ساییدند "گاهى پیشانى و گاهى رخسار خود را روى خاک مى نهادند" از یاد معاد چنان مضطرب و ناآرام بودند که گویا بر آتش ایستاده اند پیشانى آنان از طول سجده مانند زانوى بزان پینه بسته بود، اگر نام خدا برده مى شد چنان مى گریستند که گریبانهاى آنان تر مى شد و همچون درخت در روز تندباد مى لرزیدند از کیفرى که از آن بیم داشتند و پاداشى که به آن امیدوار بودند".
موضوع :