در نهج البلاغه سخن از- وصایت و وصیت- و وصى بودن على بن ابى طالب علیه السلام آمده است و این گونه واژه ها تنها در سخنان سید رضى است و قبل از او به کار نمى رفته و این خود دلیل آن است که نهج البلاغه به على بن ابى طالب علیه السلام نسبت داده شده است و از سخنان او نمى باشد. [ "اثر التشیع فى الادب العربى"، ص 56 و "الامام على" تالیف احمد زکى صفوت ص 131. ]
پاسخ:
موضوع وصیت کردن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و وصى بودن امیرالمومنین على بن ابى طالب علیه السلام مطلب مشهورى است میان مردم قبل از زمان سید رضى رحمه الله و پس از آن زمان. و در اغلب کتب تفسیر و حدیث و تاریخ و کلام و شعر از آن نام برده شده است و موضوعى نیست که بر کسى پوشیده باشد.
علامه ى امینى قدس سره در یازده جلد کتاب الغدیر شعراء الغدیر را از زمان خود رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تا این زمان گردآورى کرده و حدیث غدیر متواتر میان شیعه و اهل سنت- و مورد قبول تمام مسلمانان- یکى از قوى ترین ادله وصى بودن على علیه السلام است.
اگر در اسلام بر هر مسلمان لازم است نسبت به مال و ثروت و دیون خود وصیت کند و وصى تعیین نماید- تا آنجا که در صحیح بخارى "ج 3 ص 2" و صحیح مسلم "ج 4 ص 10" آمده است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: "هیچ مسلمانى- اگر ثروتى داشته باشد- حق ندارد دو شب بر او بگذرد مگر آنکه وصیتش را نوشته و نزدش باشد".
و در صحیح مسلم افزوده: ابن عمر گفت: از آن زمانى که این حدیث را از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم شبى بر من نگذشت مگر آنکه وصیتم نزدم بود.
- پس چرا وصیت را نسبت به خلافت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و شریعت ماندگار اسلام و آنچه موجب تامین سعادت دنیا و آخرت مسلمانان است انکار کنیم بویژه آنکه مردم قدرت تشخیص و انتخاب آن فرد صالح و شایسته اى جانشینى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و زعامت مسلمین را ندارند. پس بناچار باید رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم با انتخاب خداى متعال که "علام الغیوب" است جانشین و خلیفه ى پس از خود را تعیین کند و امامانى "همچون خود پیامبر اسلام" معصوم از هر گونه گناه و خطا تا روز قیامت پرچم داران اسلام و مفسران قرآن و مبیان احکام الهى و شریعت آسمانى بوده باشند.
آیا معقول است گفته شود ابوبکر از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به مصالح امت اسلامى آگاه تر بوده لذا وصیت کرد که عمر پس از او خلیفه ى مسلمانان باشد؟
آیا ممکن است بگوئیم "عائشه" ام المومنین از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نسبت به مصالح مسلمانان دلسوزتر بوده لذا به عبدالله بن عمر مى گوید: فرزندم سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو امت محمد را بدون سرپرست نگذارد و کسى را به جانشینى خود تعیین کند چونکه من مى ترسم اگر آنها را به حال خود رها سازد دچار فتنه و آشوب شوند. "الامامه و السیاسه" تالیف ابن قتیبه دینورى، ج 1 ص 22.
آیا عبدالله بن عمر مثل ترک جانشین را بهتر از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى داند ابن سعد در "طبقات ج 3 ص 249" از عبدالله بن عمر نقل مى کند که به پدرش گفت: کسى را به جانشینى خود تعیین کن، عمر گفت: چه کسى را خلیفه ى خود بگردانیم؟ عبدالله گفت: تلاش کن کسى را پیدا کنى تو که خداى آنها نیستى ؟ آیا این چنین نیست که اگر تو سرپرست زمینهاى کشاورزى خود را فراخوانى، آیا دوست ندارى کسى را به جانشینى خود بگمارد تا زمانى که به آجا بازگردد؟ عمر گفت: آرى عبدالله بن عمر گفت: آیا اگر چوپان گوسفندانت را فراخواندى، آیا دوست ندارى کسى را به جانشینى خودش تعیین کند تا زمانى که برگردد؟ لذا عمر تصمیم گرفت شوراى شش نفرى جهت انتخاب رهبر تشکیل دهد.
آیا معاویه بن ابى سفیان ترس آن را دارد که امت محمد را همچون گوسفنداان بدون شبان رها کند و لذا به جانشینى یزید وصیت مى کند؟ ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نسبت به آینده ى امت خود بى تفاوت بود و این ترس را نداشت؟ "تاریخ طبرى، ج 6، ص 170".
آیا ممکن است رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اسلام نوپا و امت مسلمان را رها ساخته باشد و آنان را همچون گوسفندان بدون شبان به حال خود واگذاشته باشد؟ هرگز بلکه او به فرمان خدا وصیت کرده و جانشین خود را تعیین نموده.
خداوند متعال به رسولش مى فرماید: "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته...". "اى پیامبر آنچه از جانب پروردگار به سوى تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنى پیامش را نرسانده اى و خدا تو را از گزند مردم نگاه مى دارد..." [ سوره ى مائده، آیه ى 67. ]
اگر بخواهیم در اینجا احادیثى را که در مورد وصیت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به على بن ابى طالب علیه السلام آمده است ذکر کنى و در این باره به تفصیل سخن گوئیم دهها جلد کتاب خواهد شد ولى به عنوان نمونه به ذکر یک حدیث و به قطره یا از دریا اکتفا مى کنیم:
ابن شهرآشوب در "مناقب آل ابى طالب" ج 3 ص 47 به نقل از کتاب "الولایه" تالیف محمد بن جریر طبرى روایت مى کند که سلمان فارسى گفت: به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سمل گفتم یا رسول الله هیچ پیامبرى نبوده جز آنکه وصى و جانشین داشته، پس وصى و جانشین شما کیست؟ فرمود: وصى و خلیفه من و بهترین کسى که من پس از خود به جا مى گذارم آنکه دیون مرا مى پردازد و به وعده ها من عمل مى کند "اگر به کسى وعده داده ام که به او چیزى را بدهم او آن را خواهد داد" على بن ابى طالب است.
محقق ارجمند جناب آقاى سید عبدالزهراء حسینى خطیب در کتاب ارزشمند "مصادر نهج البلاغه و اسانیده" "ج 162 -142" بیش از هفتاد حدیث از کتابهاى اهل سنت نقل کرده که در آن لفظ وصى و وصایت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به على بن ابى طالب علیه السلام آمده است.
و همچنین علامه امینى قدس سره در کتاب معتبر "الغدیر" نام دهها کتاب را که تالیف برخى از آنها پیش از تولد سید رضى رحمه الله بوده از قرن اول هجرى تاکنون به نام "الوصیه" و "الولایه" تالیف شده ذکر نموده است.
آیا بعد از این همه احادیث اشعار و کتابهایى که قبل از زمان سید رضى رحمه الله و پس از آن پیرامون وصیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آمده است هیچ عاقلى به خود اجازه مى دهد که چنین شبهه اى را مطرح کند و بگوید: نهج البلاغه سخنان سید رضى است چونکه او اول کسى است که از وصیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على بن ابى طالب علیه السلام سخن گفته.
[ [ 1- البته پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم با وصى و جانشین خود این عهد و پیمان را بسته بود که آماده ى پیمان شکنى و خیانت امت باشد و اینکه امامت او را نخواهند پذیرفت.
خطیب بغدادى در تاریخ بغداد "ج 11 ص 216" به سند خود از امیرالمومنین علیه السلام نقل کرده که فرموده: "از آنچه پیامبر با من عهد کرده این است که پس از من به تو خیانت خواهد شد "مما عهد الى النبى صلى الله علیه و آله و سلم ان الامه ستغدر بک من بعدى" حاکم در مستدرک ج 3 ص 142 -140 پس از نقل این حدیث آن را صحیح شمرده است و حدیث دیگرى را نقل کرده که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود: "پس از من مشکلات فراوانى خواهى داشت على علیه السلام گفت: آیا دینم سالم خواهد بود؟ فرمود: "آرى همراه با سلامت دینت مى باشد" حاکم و ذهبى این حدیث را صحیح شمرده اند.
علامه ى امینى رحمه الله در "الغدیر" ج 7 ص 173، از "کنوز الدقائق" تالیف مناوى ص 188 نقل کرده که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود: یا على پس از من تو گرفتار خواهى شد ولى با آنان نجنگ.
براى اطلاع بیشتر به کتابهاى ذیل مراجعه شود: "المراجعات" تالیف سید شرف الدین "اصل الشیعه و اصولها" تالیف کاشف العظاء، "عقائد الامامیه" تالیف محمد رضا مظفر، "ثم اهتدیت" تالیف تیجانى و... ] ]
شخص سخنران بوده که بر اطاله ى سخن یا کوتاه سخن گفتن برحسب شرایط تصمیم مى گرفته است. و حتى خود کسانى که این شبهه را مطرح کرده اند به این حقیقت معترفند که هیچ دلیلى بر نفى خطبه هاى طولانى ندارند و مى گویند: "ما هیچ وقت نمى گوئیم که طولانى بودن خطبه به این اندازه از نظر عقلى ممنوع است..." بلکه "جاحظ" در "البیان و التبیین ج 1 ص 50" مى گوید: "روایت کرده اند که قیس بن خارجه بن سنان، روزى از صبح تا شب خطبه خواند و هیچ یک از سخنانش تکرارى نبود نه در لفظ و نه در معنى".
زکى مبارک در "النثر الفنى" جلد 1 ص 59 مى گوید: سحبان وائل [ یکى از سخنرانان معروف زمان معاویه که در شام مى زیست. ] همان سخنرانى که طولانى بودن سخنرانیهایش معروف بوده و گاهى نصف روز سخنرانى مى کرده و در عین حال خطبه هاى کوتاهى نیز از او نقل شده است.
بنابراین خطیبان- در صدر اسلام و پس از آن تا زمان حاضر- طبق فطرت و بر اساس شرایط زمانى و مکانى بر اطاله ى سخن یا کوتاهى آن تصمیم مى گرفتند. خطبه ها و نامه هاى على بن ابى طالب علیه السلام نیز همین گونه بوده است گاهى همچون عهدنامه ى مالک اشتر در اثر شرایط حاکم بر مصر مصلحت بر اطاله ى سخن است و گاهى شرایط اقتضا مى کند که کوتاه سخن گوید. و جاحظ مى گوید: "عمر اهل خطبه هاى طولانى نبود و صاحب خطبه هاى طولانى على بن ابى طالب است" پس این شبهه و اشکال نیز نادرست است.
موضوع :