برخى از خطبههاى نهج البلاغه مشتمل بر اخبار گذشتگان و امم سابقه است و همچنین مشتمل بر پیش گوئى و خبر از اتفاقات آینده است نظیر (تسلط حجاج بر کوفه و احداث شهر بغداد و هجوم چنگیز خان و تسلط تاتار و مغولها بر شهر بغداد و ...) و از شخصیتى همچون على بن ابى طالب علیهالسلام بعید به نظر مىآید که ادعاى علم غیب کند چونکه علم غیب مخصوص خدا است چنانچه در قرآن کریم مىفرماید :
و عنده مفاتح الغیب لا بعلمها الا هو ... [ سوره انعام، آیه 59 ]
نزد او است کلیدهاى غیب و جز او هیچ کس به آنها آگاهى ندارد. و احتمالا این خبرها (اخبار الملاحم) را پس از وقوع سید رضى و یا دیگرى به نهج البلاغه اضافه کرده است و به امیر المومنین علیهالسلام نسبت داده شده است.
پاسخ:
(اولا): با توجه به آنچه در پاسخ از شبهه پنجم گفته شد بدون شک امیر المومنین علیهالسلام از مسائل پنهان گذشته و اتفاقات آینده اطلاع دقیق و صحیح داشته است، آن هم نه از روى نتیجهگیرى از مقدمات و علل ظاهرى بلکه در اثر آموزشهاى ربانى و بهرهگیرى از علوم نبوى که علمه شدید القوى و براى مردم بر حسب اقتضاى مصلحت گوشهاى از آن علوم را بیان مىکرد و قضاوتهاى محیر العقول آن حضرت نمونهاى از آن است.
علامه امینى قدس سره در (الغدیر ج 5 ص 52 - 59) بهترین پاسخ را به این شبهه داده است که ما در اینجا خلاصهاى از آن را نقل مىنمائیم:
((علم به غیب و آنچه در پس بوده است و دانستن اتفاقات گذشته و آینده براى تمام انسانها همچون علم به شهود امکانپذیر است. مشروط به اینکه آن را از عالمى که خداوند متعال به او حقائق را آموخته اقتباس نمایند و هیچگونه مانعى در آن نیست.
آیا مگر آنچه را که مومنین به آن اعتقاد دارند از قبیل: ایمان به خدا و فرشتگان و کتابهاى آسمانى و پیامبران الهى و روز قیامت و بهشت و دوزخ و زندگانى پس از مرگ و لقاء پروردگار و محاسبه در روز رستاخیز و ثواب و عقاب و حور و قصور و تمام اینها از مصادیق ایمان و علم به غیب نیست؟ بلکه خداوند در وصف متقین مىفرماید ... الذین یومنون بالغیب ... . - [ سوره بقره آیه 3. ]
و نیز فرموده:
جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغیب . - [ سوره مریم، آیه 61. ]
البته از آنجا که مقام نبوت و منصب رسالت الهى اقتضا دارد که شخص نبى بیش از دیگران از ماجراهاى گذشته و اتفاقات آینده آگاه باشد خداوند انبیاء و اولیاء خاصش را از اسرار بیشترى آگاه مىسازد لذا مىفرماید:
و کلا نقص علیک من انباء الرسل ما نبئت به فوادک ... : - [ سوره هود، آیه 120. ]
((و هر یک از سرگذشتهاى پیامبران خود را که بر تو حکایت مىکنیم چیزى است که دلت را بدان استوار مىگردانیم ...)) و از این رو داستانهاى پیامبران گذشته را براى پیامبرش بازگو کرده و پس از بیان داستان مریم در سوره آل عمران آیه 44 و داستان برادران یوسف در سوره یوسف آیه 103 مىفرماید
ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک
((این ماجرا از خبرهاى غیب است که به تو وحى مىکنیم)) و همچنین پس از نقل داستان نوح در سوره هود آیه 49 مىفرماید: تلک من انباء الغیب نوحیه الیک ((این از خبرهاى غیب است که به تو وحى مىکنیم)).
بدیهى است که خداوند متعال اینگونه علم غیب را فقط به انبیاء و اولیاء خاصش عنایت مىفرماید و دو آیه شریفه (26 و 27 سوره جن) گواه این مدعا است
عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا * الا من ارتضى من رسول ...
داناى نهان غیب است، و کسى را بر غیب خود آگاه نمىکند مگر رسولانى که مورد رضایت او هستند.
و همچنین در سوره بقره، آیه 255 مىفرماید: ...
یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشىء و من علیه ...:
((خدا آنچه در پیش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مىداند، و به چیزى از علم او، جز به آنچه بخواهد احاطه نمىیابند ...)).
نتیجه:
گرچه آیه شریف و عنده مفاتح الغیب که در بیان اصل شبهه به آن استدلال شده است دلالت دارد که علم غیب مخصوص خدا است و کسى از آن اطلاعى ندارد، ولى در آیات دیگر قرآن برگزیدگان خدا و کسانى که مشیت الهى به آگاهى آنان به علم غیب تعلق گرفته استثنا شدهاند. بنابراین (انبیاء اولیاء و مومنین) به گواهى قرآن کریم داراى علم غیب مىباشند ولى بهره انبیاء و اولیاء بیش از سایر مومنین است.
و در عین حال علم غیب آنان داراى چند ویژگى است:
* 1 - به هر اندازهاى که باشد باز هم به لحاظ (کمى و کیفى) محدود به حدود خاصى است.
* 2 - اکتسابى و عارضى است و ذاتى نیست.
* 3 - مسبوق به عدم است و ازلى نیست، و داراى انتها است، و سرمدى نمىباشد. (داراى ابتدا و انتها است و ازلى و سرمدى نیست).
* 4 - نشات گرفته از فیض خود الهى است و مطابق واقع و حقیقت است.
البته پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و وارثان علمش (ائمه معصومین علیهم السلام) در عمل کردن بر طبق آنچه را که مىدانند و حتى آگاه ساختن دیگران به بخشى از آن نیاز به دستور خداى متعال دارند و هر یک از این سه مرحله (1- علم به غیبت، 2 عمل بر طبق آن، 3- اعلام به دیگران) جداى از هم مىباشد و علم به غیبت هیچگاه مستلزم عمل بر طبق آن نیست و همچنین اعلام تمام یا بخشى از آن به مردم هیچ ضرورتى ندارد و منوط به تشخیص مصلحت است.
لازم به ذکر است چونکه مسأله علم غیبت داشتن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهالسلام یکى از مسائل اعتقادى بسیار مهم است لذا نیاز به توضیح بیشترى دارد پس مىگوئیم:
* کسى از همه چیز با خبر است که در هر زمان و هر مکان حاضر و ناظر باشد و بر تمام اشیاء احاطه کامل داشته باشد و او تنها ذات پاک خداوند متعال است، او است که استقلالا و به صورت نامحدود از آنچه بوده و خواهد بود آگاه است.
اما غیر او که وجودش محدود به زمان و مکان معینى است طبعا نمىتواند از همه چیز باخبر باشد خداوند در سوره نمل آیه 65 مىفرماید:
فان لا یعلم من فى السماوات و الارض الغیب الا الله و ما یشعرون ایان یبعثون
((اى پیامبر بگو کسانى که در آسمانها و زمین هستند از غیب آگاهى ندارند جز خدا، و نمىدانند چه هنگام برانگیخته خواهند شد)).
ولى این منافات ندارد که خدا بخشى از علم غیب را - که مصلحت مىداند و براى تکمیل رهبرى رهبران الهى لازم است در اختیار آنان بگذارد، و این علم غیب مستقل و بالذات نیست بلکه علم غیب بالعوض است یعنى یادگیرى و تعلم از علام الغیوب آیاتى از قرآن نیز بر این معنى دلالت دارد که قبلا به آنها اشاره شد الا من ارتضى من رسول ((کسى علم غیب ندارد جز رسولانى که مورد رضایت او هستند)).
جالب اینکه اصل این شبهه و اشکال بر علم غیب داشتن على بن ابى طالب علیهالسلام و پاسخ آن ذیل ((خطبه 128)) در نهج البلاغه آمده است.- [ نهج البلاغه، خطبه 128 ص 199، چاپ دارالثقلین قم. ]
امیر المومنین علیهالسلام در سال 36 هجرى پس از پایان یافتن جنگ جمل در شهر بصره به ((احنف بن قیس)) فرمود: - ((احنف بن قیس)) و یکى از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله است که پیامبر در حق او دعا کرد، مردى باهوش و عقل بود و در هنگامه جنگ جمل به امیر المومنین علیهالسلام گفت: دوست دارى با (200) سوار براى یارى شما به لشکریانت ملحق گردم یا با جمعیت ((بنى سعید)) از جنگ کنارهگیرى کنم؟ که آنکه (6000) شمشیر را از تو باز مىدارم، امام علیهالسلام فرمود از جنگ کناره بگیر، احنف پس از جنگ و فتح بصره خود را به امام علیهالسلام رساند و به یاران آن حضرت ملحق شده)) (السد الغایه ((ابن اثیر)) ج 1 ص 55).
?
یا احنف کانى بن وقد سار بالجیش ...
((اى احنف گویا من او را مىبینم که با لشکرى بدون غبار و بى سر و صدإ؛44ی به شهر بصره حمله ور مىشود)) و نسبت به حوادث و وقایع مهم آینده و کشتار و خونریزىهاى فراوانى که بعدها در شهر بصره توسط ((صاحب الزنج)) و ترکهاى مغول اتفاق خواهد افتاد خبر مىدهد.
در این میان یکى از اصحاب که این پیشگوئیها را شنید گفت: اى امیر مومنان از غیب سخن مىگوئى؟ و به علم غیب آشنائى؟
امام علیهالسلام خندید و به آن مرد که از طایفه ((بنى کلب)) بود فرمود: اى برادر کلبى این علم غیب نیست این فراگرفتهاى است از عالمى یعنى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله علم غیب تنها علم قیامت است و آنچه خداوند سبحان در این آیه برشمرده است:
ان الله عنده علم الساعه و ینزل العبد و یعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ماذا تکسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت ان الله علیم خبیر- [ سوره لقمان، آیه 34. ]
((در حقیقت خدا است که علم به قیامت نزد او است و یاران را فرو مىفرستد و آنچه را که در رحمها است مىداند، و چه کسى نمىداند فردا چه به دست مىآورد و کسى نمىداند در کدامین سرزمین مىمیرد، در حقیقت خدا است که داناى آگاه است)).
سپس فرمود: خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار داد آگاه است، پسر است یا دختر؟ زشت است یا زیبا، سخاوتمند است یا بخیل، سعادتمند، (نیک بخت) است یا شقى (بدبخت) و چه کسى آتش گیره جهنم است و چه کسى در بهشت همراه پیامبران؟.
این است علم غیبى که جز خدا کسى ذاتا آن را نمى داند و غیر از آن علمى است که خداوند به پیامبرش تعلیم کرده و او به من آموخته است "علم غیب اکتسابى" و برایم دعا نمود که سینه ام آن را فراگیرد و دلم آن علم را در خود بپذیرد اعضاى پیکرم را از آن مالامال سازد.
خلاصه یک رهبرى جهانى و همگانى آن هم در تمام زمینه هاى مادى و معنوى، نیاز به آگاهى بر بسیارى از مسائل دارد که سایر مردم پوشیده است، نه تنها آگاهى از قوانین الهى بلکه آگاهى بر اسرار جهان هستى و ساختمان بشر و آنچه را انجام مى دهند و ذخیره مى سازند و برخى از حوادث گذشته و آینده، این بخش از علم غیب را خداوند در اختیار رسولان و اوصیاء آنان مى گذارد و اگر نگذارد رهبرى آنان ناقص خواهد بود.
"ثانیا" اگر علم غیب مخصوص خدا است و محال است دیگران داراى علم غیب باشند پس چگونه در بسیارى از آیات قرآن تصریح شده که برخى از پیامبران الهى داراى علم غیب بوده اند از آن جمله: عیسى بن مریم علیه السلام به پیروانش مى گفت: "و انبوکم بما تاکلون و ما تدخرون فى بیوتکم...": [ سوره ى آل عمران، آیه 49. ] "من به شما از آنچه مى خورید و آنچه در خانه هایتان ذخیره مى سازید خبر مى دهم".
و همچنین عیسى بن مریم علیه السلام به امت خود از آینده خبر مى داد و مى گفت: " و مبشرا بنبى یاتى من بعدى اسمه احمد": [ سوره صف، آیه 6. ] "و به فرستاده اى که پس از من مى آید و نام او احمد است بشارتگرم".
مورد دیگر هنگامى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله یک راز را به یکى از همسرانش گفت و او آن راز را فاش کرد، آن حضرت به او خبر داد که آن راز را فاش ساخته است "قالت من انباک هذا قال نبانى العلیم الخبیر" "سوره مریم آیه 3" "آن زن گفت چه کسى این را به تو خبر داده؟ گفت: مرا آن داناى آگاه به دقایق امور خبر داده است".
از آنچه گذشت به خوبى روشن شد که خداوند متعال در صورت مصلحت برخى از انسانها "انبیاء و اوصیاء" را بر علم غیب مطلع مى سازد و این شبهه نیز ناتمام است و در پیشگوئیهاى موجود در نهج البلاغه "اخبار الملاحم" هیچگونه اشکال عقلى و یا شرعى وجود ندارد. بلکه موافق عقل و صریح آیات قرآن است. و دلیل ژرفائى علم و دانش دروازه ى علم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است.
جهت تکمیل بحث در اینجا به یکى از آیات قرآن و چند حدیث اشاره مى نمائیم: در قرآن کریم تاکید شده که هر کارى را انسان انجام مى دهد گذشته از اینکه در مشهد و محضر خدا است و او به همه چیز احاطه دارد و شاهد و ناظر بر اعمال ما است، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیه السلام نیز از تمامى اعمال ما آگاه مى شوند، خداوند متعال در "سوره ى توبه آیه ى 105" مى فرماید: "و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المومنون" ""اى رسول ما" بگو عمل کنید که به زودى خدا و پیامبر او و مومنان "خالص ائمه ى معصوم علیه السلام" کردار شما را خواهند دید".
مرحوم کلینى از یعقوب بن شعیب روایت مى کنند که گفت: از امام صادق علیه السلام پرسیدم مقصود از "و المومنون" در این آیه ى کیانند؟ فرمود: "هم الائمه" "اصول کافى ج 1 ص 219" حدیث 2 یعنى مقصود، ائمه ى معصوم مى باشند.
مرحوم مجلسى نیز روایت کرده که مردى به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم عرض کرد دو روز است که غذا نخورده ام آن حضرت فرمود: برو به بازار چون روز دیگر شد آن مرد گفت یا رسول الله دیروز رفتم به بازار و چیزى نیافتم و با شکم گرسنه خوابیدم، فرمود: برو به بازار، او به بازار رفت دید کاروانى آمده و همراه خود کالا آورده است از آن کالا خرید و با یک دینار سود آن را فروخت دینار را گرفت و به خانه بازگشت روز دیگر به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گفت: در بازار چیزى نیافتم. حضرت فرمود: تو دیروز از فلان کاروان کالایى خریدى و یک دینار سود کردى، عرض کرد: آرى!.
حضرت فرمود: پس چرا دروغ گفتى، گفت: گواهى مى دهم که تو صادقى و منظورم از خلاف واقع گفتن این بود که بدانم آیا شما از کارهاى مردم آگاهى دارید یا خیر ؟ و یقین من به پیامبرى شما زیاده گردد، سپس حضرت فرمود: هر کس از مردم بى نیازى کند و از آنها چیزى نخواهد خداوند او را بى نیاز مى سازد و هر کس بر خود در سوالى را بگشاید و از مردم چیزى بخواهد خدا بر او هفتاد در فقر و مستمندى را مى گشاید که هیچ چیز آن را بر طرف نمى کند، از آن پس تمام مردم به دنبال کار و کوشش رفتند و دیگر در مدینه سائلى دیده نشد. "بحارالانوار: ج 18 ص 114"
مرحوم مجلسى روایت دیگرى را از ابوالصباح کنانى نقل کرده که گفت: روزى به خانه ى امام باقر علیه السلام رفتم در خانه را کوبیدم، کنیزى که نوجوان و سینه برجسته اى داشت در را باز کرد، دستم را بر روى سینه اش گذاشتم و گفتم از آقایت برایم اجازه ى ملاقات بگیر، ناگهان امام باقر علیه السلام از اندرون خانه فریاد زد: "ادخل لا ام لک" داخل شو اى کاش بى مادر شوى من وارد شدم و عرض کردم به خدا سوگند من به قصد شهوترانى این کار را نکردم بلکه مقصودم تقویت و تکمیل یقینم بود "مى خواستم ببینم آیا شما متوجه این کار مى شوید یا نه؟ و بدین وسیله معرفتم بیشتر شود".
حضرت فرمود: "صدقت" راست گفتى اگر گمان کنید که این دیوارها همچنانکه مانع دید شما است، مانع دید ما نیز مى باشد و ما توان دیدن پشت آنها را نداریم پس چه فرقى میان ما و شما است و مبادا دیگر این کار را تکرار کنى "حتى اگر براى آزمایش و تکامل یافتن معرفتت باشد". [ بحارالانوار ج 46، ص 248، حدیث 40. ]
ابن ابى الحدید معتزلى در پاسخ از شبهه ى چگونگى خبر دادن امیرالمومنین علیه السلام از حوادثى که بیش از شش قر بعد اتفاق افتاده- نظیر هجوم تاتار به شهر بغداد- گوید: "بدان آنچه را که امیرالمومنین از غیب گفته در زمان ما اتفاق افتاده و ما آن را با چشمان خود دیدیم و مردم از صدر اسلام به انتظار آن بودند "چونکه امیرالمومنین علیه السلام از آن خبر داده بود" تا اینکه قضا و قدر الهى آن را در عصر و زمان ما تحقق بخشید اینان قوم تاتار بودند که با هجوم چنگیزخان به سرزمینهاى شرقى اسلام شروع شد و با سقوط بغداد و تصرف آن توسط هلاکوخان- در اوائل قرن هفتم هجرى- خاتمه یافت". [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 8، ص 218. ]
موضوع :