سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
تدبر در قرآن
آیه قرآن
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 51300
  • بازدید امروز: 24
  • بازدید دیروز: 10
  • تعداد کل پست ها: 93
درباره
آرشیو مطالب
صفحات مجزا
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی



در بسیارى از خطبه ها و کلمات قصار نهج البلاغه سختیهاى مرگ و ظلمت قبر و مشکلات جهان پس از مرگ بیان شده است و طبیعى است که یادآورى اینگونه مسائل موجب سلب آرامش روحى و به وحشت افتادن مردم است، لذا بعید به نظر مى رسد که اینگونه سخنان مربوط به على بن ابى طالب علیه السلام بوده باشد. [ اثر التشیع فى الادب العربى، ص 61. ]

پاسخ:

اولا: اگر یادآورى مرگ و قبر و قیامت و مانند آن براى جامعه مفید نبوده و موجب سلب آسایش و آرامش جامعه است پس چرا در قرآن کریم و احادیث نبوى این همه از آنها یادآورى شده است از جمله:

"اینما تکونوا یدرککم الموت..." [ سوره ى نساء، آیه 78. ] "هر کجا که باشید شما را مرگ درمى یابد...".

"کل نفس ذائقه الموت" [ سوره ى انبیاء، آیه ى 35. ] "هر نفسى چشنده ى مرگ است".

"کل من علیها فان" [ سوره ى الرحمن، آیه ى 26. ] "تمام کسانى که بر زمینند فانى شوند".

"کل شى هالک الا وجهه" [ سوره ى قصص، آیه ى 88. ] "جز ذات او همه چیز نابود شونده است".

و در بسیارى از کتب حدیث شیعه و اهل سنت احادیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به همین مضمون نقل شده است از جمله:

حدیثى در کتاب "تحف العقول" از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى خوانیم که فرموده: "مالى ارى حب الدنیا قد غلب على کثیر من الناس، حتى کان الموت فى هذه الدنیا على غیرهم کتب..." [ تحف العقول، ص 29. ]

""چه شده است؟" چرا مى بینم محبت دنیا بر بسیارى از مردم غلبه کرده است، گویا مرگ در این دنیا براى جز اینان نوشته شده و گویا مراعات حق براى جز اینان واجب مى باشد بلکه گویا آنچه را از خبر مردگان مى شنوند همانند مسافرانى هستند که به زودى باز خواهند گشت؟...".

و ثانیا: از آنجا که یاد مرگ و قبر و قیامت در سازندگى انسان تاثیر ه سزائى دارد لذا در تعالیم دین مبین اسلام اینهمه به آن ترغیب شده است زیرا اگر انسان پیوسته به یاد مرگ بوده و آمادگى لازم جهت فرارسیدن آن را داشته باشد نتایج ذیل حاصل شود:

- داراى زندگانى شرافتمندانه اى خواهد بود.

- در برابر قدرتهاى شیطانى و تمام طاغوتیان با دلیرى و شجاعت مى ایستد.

- انسانى کریم و داراى روحیه ى بذل و بخشش خواهد بود.

- بر مال دنیا حرص و طمع نخواهد داشت.

- در برابر مشکلات بردبار و صبور است.

- در هر دو حال گرفتارى و گشایش شکر گذار است.

- داراى عزمى راسخ و اراده اى مستحکم مى باشد.

- با عزت زندگى مى کند و زیر بار ذلت و منت کسى نمى رود.

- در کارها با جدیت به پیش مى رود و هیچگاه خسته نمى شود.

- عنان گسیخته در پى شهوترانى نمى رود.

- کارهاى دنیا را بدون شتاب زدگى انجام مى دهد "گوئى تا ابد در این دنیا زندگى خواهد کرد" و در کارهاى آخرت جدى است و کار امروز را به فردا نمى اندازد "گوئى همین فردا خواهد مرد و از ثواب و پاداش آن محروم مى شود".

و از آنجا که یاران خوب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پیوسته به یاد مرگ بودند، لذتهاى دنیا را نادیده گرفتند و با عزت زیستند و بسیارى از آنان به شرف شهادت نائل شدند. و موجبات پیروزى و گسترش اسلام را فراهم ساختند.

و از آن هنگامى که مسلمانان یاد مرگ را به فراموشى سپردند و به دنبال دنیا و لذتهاى مادى و شهوات رفتند و به هوا و هوسها رو آوردند، آن عزت و اقتدار خود را از دست دادند و از هر صدائى به خود مى لرزیدند و ظالمان بر آنها مسلط شدند.

از آنچه گذشت به این نتیجه رسیدیم که پیوسته به یاد مرگ بودن موجب خودسازى و خشنودى پرودگار و به فراموشى سپردن آن موجب گمراهى و خشنودى شیطان است، و همین مطلب یکى از امتیازها و ویژگیهاى نهج البلاغه به شمار مى آید و به همین علت- چنانکه گذشت- ابن ابى الحدید معتزلى در شرح خطبه ى "الهاکم التکاثر" مى گوید: پنجاه سال پیش تاکنون بیش از هزار مرتبه خوانده ام و در هر مرتبه تاثیر جدیدى بر من گذاشته است...". [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 153. ]

بنابراین این شبهه نیز ناتمام است.

 



موضوع :


در نهج البلاغه از "دنیا" بسیار مذمت شده و در بسیارى از خطبه ها و کلمات قصار آن، مردم به زهد و پارسائى و پشت کردن به لذتهاى مادى و ترک دنیاى فانى به همان شیوه اى دعوت شده اند که عیسى بن مریم علیه السلام پیروانش را به رهبانیت و ترک دنیا ترغیب مى نمود و آنان را از اقبال و توجه به دنیا برحذر مى داشت و حال آنکه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سمل فرموده است : "لا رهبانیه فى الاسلام" یعنى در اسلا رهبانیت نیست و کسى حق ندارد به کلى ترک دنیا کند و گوشه ى عزلت انتخاب نماید و از اجتماع فاصله گیرد بنابراین نمى توان اینگونه سخنان را به على بن ابى طالب علیه السلام نسبت داد. [ اثر التشیع فى الادب العربى، ص 60. ]

پاسخ:

"اولا": پستى و بى ارزشى دنیا چیزى نیست که بیان آن به یکى از شریعتهاى الهى نظیر "شریعت عیسى" اختصاص داشته باشد بلک در تمام شرایع انبیاء الهى امتها را از گرایش و اقبال به دنیا و لذتهاى فانى و پشت کردن به آخرت و جهان ابدى برحذر داشته اند و بر این واقعیت که "حب الدنیا راس کل خطیئه" محبت و علاقه به دنیا سرچشمه و درراس تمام گناهان است- تاکید کرده اند. و در دین مبین اسلام "که کاملترین ادیان الهى است" نیز بر بى اعتبارى "دنیا" و فنا ناپذیرى و بى ارزشى آن تاکید فراوانى شده است. و در بسیارى از آیات قرآن کریم و احادیث نبوى و روایات اهل بیت علیه السلام و همچنین در نهج البلاغه با ذکر مثلهاى جالبى این مطلب بیان شده است از جمله:

1 - در قرآن کریم سوره ى حدید آیه ى 20 خداوند متعال مى فرماید: "اعلموا انما الحیاه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فى الاموال و اولادکم کمثل غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفرا ثم یکون حطاما و فى الاخره عذاب شدید و مغفره من الله و رضوان و ما الحیاه الدنیا الا متاع الغرور" "بدانید که زندگى دنیا در حقیقت، بازى و سرگرمى و آرایش فروشى شما به یکدیگر و فزون جویى در اموال و فرزندان است "مثل آنها" چون مثل بارانى است که کفار "کشاورزان" را رستنى آن "باران" به شگفتى اندازد سپس "آن کشت" خشک شود و آن را زرد بینى آنگه خاشاک شود و در آخرت "دنیا پرستان را" عذابى سخت است و "مومنان را" از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست".

2 - احادیث بسیارى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در بى ارزشى و بى اعتبارى دینا نقل شده است از جمله: در وصایا و سفارشات آن حضرت به ابوذر مى فرماید: "یا اباذر و الذى نفس محمد بیده لو ان الدنیا کانت تعدل عندالله جناح بعوضه او ذباب ما سقى الکافر منها شربه من ماء": [ مکارم الاخلاق، ج 2 ص 368. ]

"اى ابوذر سوگند به آن کسى که جان محمد به دست قدرت او است اگر دنیا به اندازه ى بال پشه یا مگسى ارزش داشت هر آینه خداوند حتى یک جرعه آب نصیب کافر نمى کرد اى ابوذر دنیا و آنچه در او است نفرین شده است، جز آنچه در راه رضاى خدا به کار رود و هیچ چیزى نزد خدا مبغوض تر از دنیا نیست.

اى ابوذر خداوند تبارک و تعالى به برادرم عیسى وحى نمود که "دنیا را دوست نداشته باش زیرا من آن را دوست ندارم و آخرت را دوست داشته باش زیرا آن جاى بازگشت و خانه ى همیشگى است".

3 - در نهج البلاغه به همین شیوه از دنیا مذمت شده و بى ارزشى و بى اعتبارى آن ضمن مثلهاى جالبى تبیین گردیده است، از جمله فرموده: "مثل الدنیا کمثل الحیه لین مسها و السم الناقع فى جوفها، یهوى الیها الغر الجاهل و یحذرها ذو اللب العاقل": [ نهج البلاغه، حکمت 119 - ص 520، چاپ دارالثقلین- قم. ]

"مثل دنیا همچون مار است، پوست آن نرم و دورنش زهر مرگبار است، فریفته ى نادان به آن عشق مى ورزد "به آن مى گراید" و خردمند دانا از آن برحذر مى باشد "از آن دورى گزیند"

و نیز فرموده: "... دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطه عنز": [ نهج البلاغه، خطبه ى 3، ص 270، چاپ دارالثقلین- قم. ] "دنیاى شما نزد من خوارتر است از عطسه "آب بینى" بز ماده".

و نیز فرموده: "والله لدنیاکم هذه اهون فى عینى من عراق خنزیر فى ید مجذوم": [ نهج البلاغه، حکمت 236، ص 540، چاپ دارالثقلین- قم. ] "به خدا سوگند این دنیاى شما در چشم من خوارتر "و بى ارزش تر" از استخوان بى گوشت خوکى است که در دست بیمارى جذامى باشد".

و نیز فرموده: "... و ان دنیاکم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده تقصمها...": [ نهج البلاغه، خطبه ى 224، ص 538، چاپ دارالثقلین- قم. ] "... و همانا این دنیاى شما نزد من خوارتر و پست تر است از برگى که در دهان ملخى باشد که آن را مى جود...".

و نیز فرموده: "الا حر یدع هذه اللماظه لاهلها...": [ نهج البلاغه، حکمت 456، ص 585، چاپ دارالثقلین- قم. ]

"آیا آزاد مردى نیست که این خرده طعام باقى مانده در میان دندان "دنیاى پست" را براى اهلش واگذارد؟ "از آن اجتناب و دورى کند".

و نیز فرموده: "اهل الدنیا کرکب یسار بهم و هم نیام": [ نهج البلاغه، حکمت 64، ص 509، چاپ دارالثقلین- قم. ]

"اهل دنیا مانند کاروانى هستند که ایشان را مى برند در حالى که آنان خوابند " "و آگاه نیستند که ناگهان راه طى شده به جایگاه ابدى مى رسند".

و نیز فرموده: "فانها "الدنیا" عند ذوى العقول کفى الظل بینا تراه سابغا حتى قلص و زائدا حتى نقص": [ نهج البلاغه، خطبه 63، ص 83، چاپ دارالثقلین- قم. ] "دنیا در نظر خردمندان مانند برگشتن سایه است که تا آن را گسترش یافته ببینى، کوتاه مى گردد و از بین مى رود و تا آن را زیاد بینى کاهش یابد "دنیا همچون سایه ى زود گذر است و براى اهلش باقى نمى ماند".

از آنچه گذشت روشن شد که امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه مردم را از همان دنیاى مذمومى برحذر داشته که در قرآن کریم "سوره ى حدید آیه ى 20" به " لهو و لعب..." توصیف شده است.

و دعوت به زهد و پارسائى از همان متاع دنیائى کرده که قرآن کریم آنها را برشمرده ومردم را به پرهیز از آن و توجه به عالم آخرت و آنچه نزد خدا است ترغیب کرده است. آنجا که مى فرماید:

 

"زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه و الخیل المسومه و الانعام و الحرث ذلک متاع الحیاه الدنیا والله عنده حسن المئاب": [ سوره ى آل عمران، آیه ى 14. ]

 


"دوستى خواستنیهاى "گوناگون" از: زنان و پسران و ثروتهاى فروان از زر و سیم و اسبهاى نشاندار و دامها و کشتزارها براى مردم آراسته شده "لیکن" این جمله مایه ى تمتع "بهره مندى" زندگى دنیا است و "حال آنکه" فرجام نیکو نزد خدا است".

بنابراین نمى توان گفت: نهج البلاغه مردم را به گوشه گیرى و عزلت فراخوانده، بلکه خطبه ها و کلمات قصار آن حضرت که در این زمینه آمده کلا هماهنگ با روح اسلام و قرآن کریم و احادیث نبوى است.

"و ثانیا" از آنجا که همیشه حب دنیا بزرگترین مانع راه سعادت انسانها بوده است و شیفتگى نسبت به زرق و برق آن سرچشمه ى انواع گناهان مى باشد، لذا در بسیارى از خطبه ها، نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه از آن نکوهش شده است، ولى در عین حال هنگامى که آن حضرت- شنید شخصى دنیا را مذمت و نکوهش مى کند او را توبیخ نمود و فرمود:

"ایها الذام للدنیا المغتر بغررها، المنخدع باباطیلها اتغتر بالدنیا ثم تذمها؟ انت المتجرم علیها ام هى المترجمه علیک؟... ان الدنیا دار صدق لم صدقها و دار عافیه لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزود منها و دار موعظه لمن اتعظ بها، مسجد احباء الله و مصلى ملائکه الله و مهبط وحى الله و متجر اولیاء الله اکتسبوا فیها الرحمه و ربحوا فیها الجنه، فمن ذا یذمها و قد آذنت ببینها و نادت بفراقها و نعت نفسها و اهلها؟..." [ نهج البلاغه، حکمت 131، ص 523، چاپ دارالثقلین- قم. ]

"اى نکوهنده ى دنیا که خود به نیرنگ آن فریفته شده اى و با باطلهاى آن دلباخته اى تو خود فریفته ى دنیائى و آن را نکوهش مى کنى؟ تو بر دنیا دعوى گناه دارى؟ یا دنیا باید بر تو دعوى کند که گناهکارى؟ از کجا و چه وقت دنیا تو را سرگردان نمود؟ یا کى فریبت داد؟ آیا با پوسیدگى گورهاى پدرانت یا با آرامگاههاى زیر خاک مادرانت؟".

چه بسیار بیماران و دردمندانى که تو با دست و پنجه ات از آنان پرستارى کردى و آنان را یارى نمودى؟ و مى خواستى بهبود یابند و از پزشکان برایشان دارو مى طلبیدى بامدادان که دارویت آنان را بهبودى نداد و گریه ات براى آنان سودى نداشت و ترست فایده اى نبخشید و آنچه خواهانش بودى به تو نرسید و تو با تمام نیرو و قدرت خود نتوانستى مرگ را از آنان دور کنى دنیا براى تو حال آنان را مثال زد "سرمشقت قرار داد" و با گورهایشان گور خودت را به رخت کشید "تا بدانى با تو نیز همان خواهد کرد که با او نمود".

همانا دنیا سراى راستى است براى کسى که به راستى با آن درآید و خانه ى عافیت و سلامتى است براى کسى که به خوبى آن را بفهمد و خانه ى بى نیازى و توانگرى است براى کسى که از آن توشه برگیرد و خانه ى پند است براى کسى که پند پذیرد، دنیا سجده گاه دوستان خدا و محل نماز فرشتگان الهى است، فرودگاه وحى خدا و جایگاه تجارت دوستان او است، در آن کسب رحمت نموده و بهشت را سود برند.

پس چه کسى آن را نکوهش مى کند؟ و حال آنکه خود او است که اعلام جدائى کرده و مفارقتش را فریاد زده "و گفته که ماندگار نیست" و از نابودى و مرگ خود و اهلش خبر داده، با بلاهاى خود بلاى دوزخ را مجسم کرده و با شادمانى خود شادمانى بهشت را نشان داده، شامگاهان به سلامت گذرد و بامدادن با سوک و مصیبت باز آید تا مشتاق سازد و بیم دهد و تهدید کند و بترساند و هشدار دهد.

پس اشخاصى فرداى پشیمانى- روز قیامت- آن را نکوهش کنند. و دیگران "نیکوکاران" در روز رستاخیز آن را بستانید، زیرا دنیا "حقایق را" به آنها یادآور شد و آنها متذکر شدند "و از آن پند گرفتند" و رویدادها را برایشان حکایت کرد و تصدیقش نمودند و آنها را پند و اندرز داد، پندها را پذیرفتند".

خلاصه: از دیدگاه نهج البلاغه دنیا بر دو گونه است:

"الف" دنیاى ممدوح "قابل ستایش".

"ب" دنیاى مذموم "مورد نکوهش"

دنیا گرائى و محبت کورکورانه و عشق به "متاع الحیاه الدنیا" و سعى و تلاش براى به دست آوردن آن از هر راهى که شد- حلال باشد یا حرام و غفلت از جهان ابدى، دنیاى مذموم و مورد نکوهش است، گرچه زیبا و شیرین و سر سبز و خرم است "حلوه خضراء" [ نهج البلاغه، خطبه ى 45، صفحه ى 71، چاپ دارالثقلین- قم. ]

اما سعى و کوشش براى به دست آوردن مال حلال جهت حفظ آبرو و گشایش بر اهل و عیال و صله ى ارحام و رسیدگى به مستمندان و ترویج حق و دفع باطل و امثال آن، دنیاى ممدوح است، بلکه در حقیقت اینگون تلاشها تلاش براى آخرت است نه دنیا.

امیرمومنان علیه السلام در یکى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرماید: "و من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته": [ نهج البلاغه، خطبه ى 82، صفحه ى 98، چاپ دارالثقلین- قم. ]

یعنى کسى که "با چشم بصیرت" به دنیا نگریست، دنیا حقیقت را به وى مى نمایاند "و او را آگاهى بخشد" و آن کسى که در دنیا نگریست "چشم به دنیا دوخت" او را کور "دل" مى نماید.

بنابراین کسانى که به دنیا با دید ابزارى مى نگرند "ابصر بها" و از آن توشه ى لازم را بهره مند مى شوند دنیا نزد آنان ممدوح و مورد ستایش است و کساى که به دنیا چشم دوخته اند "ابصر الیها" و عملکردشان نادرست مى باشد دنیاى آنان مذموم و مورد نکوهش است.

"ثالثا" گر چه در نهج البلاغه از کسانى که همچون عیسى بن مریم علیه السلام ترک دنیا کرده و هیچ توجهى به آن ندارند تجلیل شده و آن حضرت به نوف بکالى مى فرماید: "اى نوف خوشا به حال آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند... اینان چون مسیح رشته ى دوستى دنیا را از خود بریده و هیچ توجهى بدان ندارند". [ نهج البلاغه، حکمت 104، ص 516، چاپ دارالثقلین- قم. ]

ولى این بدان معنى نیست که آن حضرت به رهبانیت دعوت مى کند، زیرا در تشبیه چیزى به چیزى دیگر وجود فقط یک وجه شباهت میان آن دو کافى است، مثلا اگر گفته شود "حسن" همچون شیر است بدین معنى است که او در دلیرى همانند او است نه اینکه او چنگ و دندان دارد و یا با چهار دست و پا راه مى رود. و همچنین منظور امیرمومنان علیه السلام در تشبیه تارکان دنیا به حضرت مسیح علیه السلام فقط از جهت دلبستگى نداشتن به دنیا است نه رهبانیت و شیوه ى زندگانى او که بدون زن و فرزند و خانه و کاشانه بوده است زیرا در جاى دیگرى از نهج البلاغه مى خوانیم که امیرمومنان علیه السلام به شدت از رهبانیت و ترک زن و فرزند نکوهش کرده است.

آن حضرت پس از جنگ "جمل"در بصره جهت عیادت "علاء بن زیاد حارثى" که از یاران امام علیه السلام بود به خانه ى او رفت وقتى که خانه ى بسیار مجلل و وسیع او را دید فرمود با این خانه ى وسیع در دنیا چه مى کنى؟ در حالى که در آخرت به آن نیازمندترى:

آرى اگر بخواهى مى توانى با همین خانه به ثواب آخرت برسى. در این خانه ى وسیع میهمانان را پذیرائى کنى. به خویشاوندان با نیکوکارى بپیوندى. و حقوقى که بر گردن تو است به صاحبان حق برسانى. پس آنگاه تو با همین خانه ى وسیع مى توانى به ثواب آخرت دستیابى. علاء گفت: از برادرم "عاصم بن زیاد" به شما شکایت مى کنم: فرمود: مگر او را چه شده است؟

گفت: عباى "پشمینه" پوشیده و از دنیا کناره گرفته است. امام علیه السلام فرمود: او را بیاورید. هنگامى که آمد به او فرمود: اى دشمنک جان خویش شیطان تو را سرگردان ساخته آیا تو به زن و فرزندانت رحم نمى کنى؟ تو مى پندارى که خداوند نعمتهاى پاکیزه اش را حلال کرده اما دوست ندارد تو از آنها استفاده کنى؟ تو در برابر خدا کوچک تر از آنى که این گونه با تو رفتار کند "این مقام اولیاى خاص خدا است".

عاصم گفت: اى امیرمومنان پس چرا تو با این لباس خشن و آن غذاى ناگوار به سر مى برى؟ حضرت فرمود: واى بر تو من همانند تو نیستم، خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده که خود را با مردم ناتوان و تهیدست همسو کنند.

تا فقر و ندارى تنگدست را به هیجان نیاورد و به طغیان نکشاند". [ نهج البلاغه، خطبه ى 209، ص 336. چاپ دارالثقلین- قم. ]

از آنچه گذشت به خوبى روشن سد که این شبهه نیز ناتمام است و نهج البلاغه هیچ گاه دعوت به رهبانیت نکرده است.

 



موضوع :




برخى از خطبه‏هاى نهج البلاغه مشتمل بر اخبار گذشتگان و امم سابقه است و همچنین مشتمل بر پیش گوئى و خبر از اتفاقات آینده است نظیر (تسلط حجاج بر کوفه و احداث شهر بغداد و هجوم چنگیز خان و تسلط تاتار و مغولها بر شهر بغداد و ...) و از شخصیتى همچون على بن ابى طالب علیه‏السلام بعید به نظر مى‏آید که ادعاى علم غیب کند چونکه علم غیب مخصوص خدا است چنانچه در قرآن کریم مى‏فرماید :

و عنده مفاتح الغیب لا بعلمها الا هو ... [ سوره انعام، آیه 59 ]

نزد او است کلیدهاى غیب و جز او هیچ کس به آنها آگاهى ندارد. و احتمالا این خبرها (اخبار الملاحم) را پس از وقوع سید رضى و یا دیگرى به نهج البلاغه اضافه کرده است و به امیر المومنین علیه‏السلام نسبت داده شده است.

پاسخ:

(اولا): با توجه به آنچه در پاسخ از شبهه پنجم گفته شد بدون شک امیر المومنین علیه‏السلام از مسائل پنهان گذشته و اتفاقات آینده اطلاع دقیق و صحیح داشته است، آن هم نه از روى نتیجه‏گیرى از مقدمات و علل ظاهرى بلکه در اثر آموزشهاى ربانى و بهره‏گیرى از علوم نبوى که علمه شدید القوى و براى مردم بر حسب اقتضاى مصلحت گوشه‏اى از آن علوم را بیان مى‏کرد و قضاوتهاى محیر العقول آن حضرت نمونه‏اى از آن است.

علامه امینى قدس سره در (الغدیر ج 5 ص 52 - 59) بهترین پاسخ را به این شبهه داده است که ما در اینجا خلاصه‏اى از آن را نقل مى‏نمائیم:

((علم به غیب و آنچه در پس بوده است و دانستن اتفاقات گذشته و آینده براى تمام انسانها همچون علم به شهود امکان‏پذیر است. مشروط به اینکه آن را از عالمى که خداوند متعال به او حقائق را آموخته اقتباس نمایند و هیچگونه مانعى در آن نیست.

آیا مگر آنچه را که مومنین به آن اعتقاد دارند از قبیل: ایمان به خدا و فرشتگان و کتابهاى آسمانى و پیامبران الهى و روز قیامت و بهشت و دوزخ و زندگانى پس از مرگ و لقاء پروردگار و محاسبه در روز رستاخیز و ثواب و عقاب و حور و قصور و تمام اینها از مصادیق ایمان و علم به غیب نیست؟ بلکه خداوند در وصف متقین مى‏فرماید ... الذین یومنون بالغیب ... . - [ سوره بقره آیه 3. ]

و نیز فرموده:

جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغیب . - [ سوره مریم، آیه 61. ]

البته از آنجا که مقام نبوت و منصب رسالت الهى اقتضا دارد که شخص نبى بیش از دیگران از ماجراهاى گذشته و اتفاقات آینده آگاه باشد خداوند انبیاء و اولیاء خاصش را از اسرار بیشترى آگاه مى‏سازد لذا مى‏فرماید:

و کلا نقص علیک من انباء الرسل ما نبئت به فوادک ... : - [ سوره هود، آیه 120. ]

((و هر یک از سرگذشتهاى پیامبران خود را که بر تو حکایت مى‏کنیم چیزى است که دلت را بدان استوار مى‏گردانیم ...)) و از این رو داستانهاى پیامبران گذشته را براى پیامبرش بازگو کرده و پس از بیان داستان مریم در سوره آل عمران آیه 44 و داستان برادران یوسف در سوره یوسف آیه 103 مى‏فرماید

ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک

((این ماجرا از خبرهاى غیب است که به تو وحى مى‏کنیم)) و همچنین پس از نقل داستان نوح در سوره هود آیه 49 مى‏فرماید: تلک من انباء الغیب نوحیه الیک ((این از خبرهاى غیب است که به تو وحى مى‏کنیم)).
بدیهى است که خداوند متعال اینگونه علم غیب را فقط به انبیاء و اولیاء خاصش عنایت مى‏فرماید و دو آیه شریفه (26 و 27 سوره جن) گواه این مدعا است

عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا * الا من ارتضى من رسول ...

داناى نهان غیب است، و کسى را بر غیب خود آگاه نمى‏کند مگر رسولانى که مورد رضایت او هستند.

و همچنین در سوره بقره، آیه 255 مى‏فرماید: ...

یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشى‏ء و من علیه ...:

((خدا آنچه در پیش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى‏داند، و به چیزى از علم او، جز به آنچه بخواهد احاطه نمى‏یابند ...)).

نتیجه:

گرچه آیه شریف و عنده مفاتح الغیب که در بیان اصل شبهه به آن استدلال شده است دلالت دارد که علم غیب مخصوص خدا است و کسى از آن اطلاعى ندارد، ولى در آیات دیگر قرآن برگزیدگان خدا و کسانى که مشیت الهى به آگاهى آنان به علم غیب تعلق گرفته استثنا شده‏اند. بنابراین (انبیاء اولیاء و مومنین) به گواهى قرآن کریم داراى علم غیب مى‏باشند ولى بهره انبیاء و اولیاء بیش از سایر مومنین است.

و در عین حال علم غیب آنان داراى چند ویژگى است:

* 1 - به هر اندازه‏اى که باشد باز هم به لحاظ (کمى و کیفى) محدود به حدود خاصى است.
* 2 - اکتسابى و عارضى است و ذاتى نیست.
* 3 - مسبوق به عدم است و ازلى نیست، و داراى انتها است، و سرمدى نمى‏باشد. (داراى ابتدا و انتها است و ازلى و سرمدى نیست).
* 4 - نشات گرفته از فیض خود الهى است و مطابق واقع و حقیقت است.

البته پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و وارثان علمش (ائمه معصومین علیهم السلام) در عمل کردن بر طبق آنچه را که مى‏دانند و حتى آگاه ساختن دیگران به بخشى از آن نیاز به دستور خداى متعال دارند و هر یک از این سه مرحله (1- علم به غیبت، 2 عمل بر طبق آن، 3- اعلام به دیگران) جداى از هم مى‏باشد و علم به غیبت هیچگاه مستلزم عمل بر طبق آن نیست و همچنین اعلام تمام یا بخشى از آن به مردم هیچ ضرورتى ندارد و منوط به تشخیص مصلحت است.

لازم به ذکر است چونکه مسأله علم غیبت داشتن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه معصومین علیه‏السلام یکى از مسائل اعتقادى بسیار مهم است لذا نیاز به توضیح بیشترى دارد پس مى‏گوئیم:

* کسى از همه چیز با خبر است که در هر زمان و هر مکان حاضر و ناظر باشد و بر تمام اشیاء احاطه کامل داشته باشد و او تنها ذات پاک خداوند متعال است، او است که استقلالا و به صورت نامحدود از آنچه بوده و خواهد بود آگاه است.
اما غیر او که وجودش محدود به زمان و مکان معینى است طبعا نمى‏تواند از همه چیز باخبر باشد خداوند در سوره نمل آیه 65 مى‏فرماید:

فان لا یعلم من فى السماوات و الارض الغیب الا الله و ما یشعرون ایان یبعثون‏
((اى پیامبر بگو کسانى که در آسمانها و زمین هستند از غیب آگاهى ندارند جز خدا، و نمى‏دانند چه هنگام برانگیخته خواهند شد)).

ولى این منافات ندارد که خدا بخشى از علم غیب را - که مصلحت مى‏داند و براى تکمیل رهبرى رهبران الهى لازم است در اختیار آنان بگذارد، و این علم غیب مستقل و بالذات نیست بلکه علم غیب بالعوض است یعنى یادگیرى و تعلم از علام الغیوب آیاتى از قرآن نیز بر این معنى دلالت دارد که قبلا به آنها اشاره شد الا من ارتضى من رسول ((کسى علم غیب ندارد جز رسولانى که مورد رضایت او هستند)).

جالب اینکه اصل این شبهه و اشکال بر علم غیب داشتن على بن ابى طالب علیه‏السلام و پاسخ آن ذیل ((خطبه 128)) در نهج البلاغه آمده است.- [ نهج البلاغه، خطبه 128 ص 199، چاپ دارالثقلین قم. ]

امیر المومنین علیه‏السلام در سال 36 هجرى پس از پایان یافتن جنگ جمل در شهر بصره به ((احنف بن قیس)) فرمود: - ((احنف بن قیس)) و یکى از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله است که پیامبر در حق او دعا کرد، مردى باهوش و عقل بود و در هنگامه جنگ جمل به امیر المومنین علیه‏السلام گفت: دوست دارى با (200) سوار براى یارى شما به لشکریانت ملحق گردم یا با جمعیت ((بنى سعید)) از جنگ کناره‏گیرى کنم؟ که آنکه (6000) شمشیر را از تو باز مى‏دارم، امام علیه‏السلام فرمود از جنگ کناره بگیر، احنف پس از جنگ و فتح بصره خود را به امام علیه‏السلام رساند و به یاران آن حضرت ملحق شده)) (السد الغایه ((ابن اثیر)) ج 1 ص 55).
?

یا احنف کانى بن وقد سار بالجیش ...

((اى احنف گویا من او را مى‏بینم که با لشکرى بدون غبار و بى سر و صدإ؛44ی به شهر بصره حمله ور مى‏شود)) و نسبت به حوادث و وقایع مهم آینده و کشتار و خونریزى‏هاى فراوانى که بعدها در شهر بصره توسط ((صاحب الزنج)) و ترکهاى مغول اتفاق خواهد افتاد خبر مى‏دهد.
در این میان یکى از اصحاب که این پیشگوئیها را شنید گفت: اى امیر مومنان از غیب سخن مى‏گوئى؟ و به علم غیب آشنائى؟
امام علیه‏السلام خندید و به آن مرد که از طایفه ((بنى کلب)) بود فرمود: اى برادر کلبى این علم غیب نیست این فراگرفته‏اى است از عالمى یعنى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله علم غیب تنها علم قیامت است و آنچه خداوند سبحان در این آیه برشمرده است:

ان الله عنده علم الساعه و ینزل العبد و یعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ماذا تکسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت ان الله علیم خبیر- [ سوره لقمان، آیه 34. ]
((در حقیقت خدا است که علم به قیامت نزد او است و یاران را فرو مى‏فرستد و آنچه را که در رحمها است مى‏داند، و چه کسى نمى‏داند فردا چه به دست مى‏آورد و کسى نمى‏داند در کدامین سرزمین مى‏میرد، در حقیقت خدا است که داناى آگاه است)).

سپس فرمود: خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار داد آگاه است، پسر است یا دختر؟ زشت است یا زیبا، سخاوتمند است یا بخیل، سعادتمند، (نیک بخت) است یا شقى (بدبخت) و چه کسى آتش گیره جهنم است و چه کسى در بهشت همراه پیامبران؟.

این است علم غیبى که جز خدا کسى ذاتا آن را نمى داند و غیر از آن علمى است که خداوند به پیامبرش تعلیم کرده و او به من آموخته است "علم غیب اکتسابى" و برایم دعا نمود که سینه ام آن را فراگیرد و دلم آن علم را در خود بپذیرد اعضاى پیکرم را از آن مالامال سازد.

خلاصه یک رهبرى جهانى و همگانى آن هم در تمام زمینه هاى مادى و معنوى، نیاز به آگاهى بر بسیارى از مسائل دارد که سایر مردم پوشیده است، نه تنها آگاهى از قوانین الهى بلکه آگاهى بر اسرار جهان هستى و ساختمان بشر و آنچه را انجام مى دهند و ذخیره مى سازند و برخى از حوادث گذشته و آینده، این بخش از علم غیب را خداوند در اختیار رسولان و اوصیاء آنان مى گذارد و اگر نگذارد رهبرى آنان ناقص خواهد بود.

"ثانیا" اگر علم غیب مخصوص خدا است و محال است دیگران داراى علم غیب باشند پس چگونه در بسیارى از آیات قرآن تصریح شده که برخى از پیامبران الهى داراى علم غیب بوده اند از آن جمله: عیسى بن مریم علیه السلام به پیروانش مى گفت: "و انبوکم بما تاکلون و ما تدخرون فى بیوتکم...": [ سوره ى آل عمران، آیه 49. ] "من به شما از آنچه مى خورید و آنچه در خانه هایتان ذخیره مى سازید خبر مى دهم".

و همچنین عیسى بن مریم علیه السلام به امت خود از آینده خبر مى داد و مى گفت: " و مبشرا بنبى یاتى من بعدى اسمه احمد": [ سوره صف، آیه 6. ] "و به فرستاده اى که پس از من مى آید و نام او احمد است بشارتگرم".

مورد دیگر هنگامى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله یک راز را به یکى از همسرانش گفت و او آن راز را فاش کرد، آن حضرت به او خبر داد که آن راز را فاش ساخته است "قالت من انباک هذا قال نبانى العلیم الخبیر" "سوره مریم آیه 3" "آن زن گفت چه کسى این را به تو خبر داده؟ گفت: مرا آن داناى آگاه به دقایق امور خبر داده است".

از آنچه گذشت به خوبى روشن شد که خداوند متعال در صورت مصلحت برخى از انسانها "انبیاء و اوصیاء" را بر علم غیب مطلع مى سازد و این شبهه نیز ناتمام است و در پیشگوئیهاى موجود در نهج البلاغه "اخبار الملاحم" هیچگونه اشکال عقلى و یا شرعى وجود ندارد. بلکه موافق عقل و صریح آیات قرآن است. و دلیل ژرفائى علم و دانش دروازه ى علم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است.

جهت تکمیل بحث در اینجا به یکى از آیات قرآن و چند حدیث اشاره مى نمائیم: در قرآن کریم تاکید شده که هر کارى را انسان انجام مى دهد گذشته از اینکه در مشهد و محضر خدا است و او به همه چیز احاطه دارد و شاهد و ناظر بر اعمال ما است، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیه السلام نیز از تمامى اعمال ما آگاه مى شوند، خداوند متعال در "سوره ى توبه آیه ى 105" مى فرماید: "و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المومنون" ""اى رسول ما" بگو عمل کنید که به زودى خدا و پیامبر او و مومنان "خالص ائمه ى معصوم علیه السلام" کردار شما را خواهند دید".

مرحوم کلینى از یعقوب بن شعیب روایت مى کنند که گفت: از امام صادق علیه السلام پرسیدم مقصود از "و المومنون" در این آیه ى کیانند؟ فرمود: "هم الائمه" "اصول کافى ج 1 ص 219" حدیث 2 یعنى مقصود، ائمه ى معصوم مى باشند.

مرحوم مجلسى نیز روایت کرده که مردى به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم عرض کرد دو روز است که غذا نخورده ام آن حضرت فرمود: برو به بازار چون روز دیگر شد آن مرد گفت یا رسول الله دیروز رفتم به بازار و چیزى نیافتم و با شکم گرسنه خوابیدم، فرمود: برو به بازار، او به بازار رفت دید کاروانى آمده و همراه خود کالا آورده است از آن کالا خرید و با یک دینار سود آن را فروخت دینار را گرفت و به خانه بازگشت روز دیگر به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گفت: در بازار چیزى نیافتم. حضرت فرمود: تو دیروز از فلان کاروان کالایى خریدى و یک دینار سود کردى، عرض کرد: آرى!.

حضرت فرمود: پس چرا دروغ گفتى، گفت: گواهى مى دهم که تو صادقى و منظورم از خلاف واقع گفتن این بود که بدانم آیا شما از کارهاى مردم آگاهى دارید یا خیر ؟ و یقین من به پیامبرى شما زیاده گردد، سپس حضرت فرمود: هر کس از مردم بى نیازى کند و از آنها چیزى نخواهد خداوند او را بى نیاز مى سازد و هر کس بر خود در سوالى را بگشاید و از مردم چیزى بخواهد خدا بر او هفتاد در فقر و مستمندى را مى گشاید که هیچ چیز آن را بر طرف نمى کند، از آن پس تمام مردم به دنبال کار و کوشش رفتند و دیگر در مدینه سائلى دیده نشد. "بحارالانوار: ج 18 ص 114"

مرحوم مجلسى روایت دیگرى را از ابوالصباح کنانى نقل کرده که گفت: روزى به خانه ى امام باقر علیه السلام رفتم در خانه را کوبیدم، کنیزى که نوجوان و سینه برجسته اى داشت در را باز کرد، دستم را بر روى سینه اش گذاشتم و گفتم از آقایت برایم اجازه ى ملاقات بگیر، ناگهان امام باقر علیه السلام از اندرون خانه فریاد زد: "ادخل لا ام لک" داخل شو اى کاش بى مادر شوى من وارد شدم و عرض کردم به خدا سوگند من به قصد شهوترانى این کار را نکردم بلکه مقصودم تقویت و تکمیل یقینم بود "مى خواستم ببینم آیا شما متوجه این کار مى شوید یا نه؟ و بدین وسیله معرفتم بیشتر شود".

حضرت فرمود: "صدقت" راست گفتى اگر گمان کنید که این دیوارها همچنانکه مانع دید شما است، مانع دید ما نیز مى باشد و ما توان دیدن پشت آنها را نداریم پس چه فرقى میان ما و شما است و مبادا دیگر این کار را تکرار کنى "حتى اگر براى آزمایش و تکامل یافتن معرفتت باشد". [ بحارالانوار ج 46، ص 248، حدیث 40. ]

ابن ابى الحدید معتزلى در پاسخ از شبهه ى چگونگى خبر دادن امیرالمومنین علیه السلام از حوادثى که بیش از شش قر بعد اتفاق افتاده- نظیر هجوم تاتار به شهر بغداد- گوید: "بدان آنچه را که امیرالمومنین از غیب گفته در زمان ما اتفاق افتاده و ما آن را با چشمان خود دیدیم و مردم از صدر اسلام به انتظار آن بودند "چونکه امیرالمومنین علیه السلام از آن خبر داده بود" تا اینکه قضا و قدر الهى آن را در عصر و زمان ما تحقق بخشید اینان قوم تاتار بودند که با هجوم چنگیزخان به سرزمینهاى شرقى اسلام شروع شد و با سقوط بغداد و تصرف آن توسط هلاکوخان- در اوائل قرن هفتم هجرى- خاتمه یافت". [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 8، ص 218. ]




موضوع :


در نهج البلاغه با دقت تمام اوصاف طاووس، مورچه، خفاش و ... بیان شده و اصطلاحات فلسفى همچون (این) و (کیف) و مانند آن به کار رفته و علما و ادبا و شعراى صدر اسلام از این معانى دقیق و اصطلاحات جدید چیزى نمى‏دانستند و مسلمانان پس از ترجمه کتابهاى حکمت و داستانهاى یونان و فارس - در دوران عباسى - آنها را آموختند و اینگونه خطبه‏ها به زمان سید رضى رحمه الله بیشتر متناسب است تا زمان امیر المومنین علیه‏السلام. - [ مقدمه شیخ محى الدین عبدالحمید بر شرح نهج البلاغه شیخ محمد عبده. ]

پاسخ:

کسانى که این شبهه را مطرح کرده‏اند هیچ دلیل علمى بر آن ندارند آیا مى‏توان گفت که دقت تخیل و زیبائى توصیف منحصر به این قوم و یا آن قوم است؟ آیا اشعار عرب جاهلى و صدر اسلام مملو از اینگونه دقتها و تخیلات نیست؟ آیا کسى که از کودکى ملازم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بوده و در هر زمان و هر مکانى هر آیه‏اى که بر رسول خدا صلى الله علیه و آله نازل مى‏شد آن را به خوبى فرا مى‏گرفته و تفسیر آن را از آن حضرت مى‏آموخته و کلمات حکیمانه پیامبر را مى‏شنیده، بر دیگران برترى ندارد؟ آیا کسى که همه روزه سحرگاهان یک ساعت اختصاصى داشته که رسول خدا صلى الله علیه و آله اسرار الهى را به او مى‏آموخته، همانند دیگران است؟ - [ خصائص امیر المومنین على بن ابى طالب - کرم الله وجهه -، ص 168، باب 37 حدیث 1 و (چاپ دارالثقلین - قم). ]

البته ممکن است گفته شود ما مى‏پذیریم که خطبا و شعراى جاهلیت و صدر اسلام در اثر ذوق سرشار توان توصیف اسب و شتر و حتى مورچه و ملخ را داشتند، ولى از کجا مى‏توانستند طاووس را توصیف کنند، یا اینکه در مدینه طاووسى وجود نداشت و چگونه امیر المومنین علیه‏السلام در خطبه 165 در توصیف طاووس و کیفیت جفت‏گیرى آن مى‏فرماید:

احیلک من ذلک على معاینه ...

بنابراین هیچ مانعى ندارد که امیر المومنین على علیه‏السلام از چیزهایى همچون کسى که با چشم خود دید، خبر دهد و از آن به تفصیل سخن گوید در حالى که دیگران هیچ اطلاعى از آن ندارند.

بنابراین، این شبهه نیز ناتمام است.


 



موضوع :


در نهج البلاغه سخن از- وصایت و وصیت- و وصى بودن على بن ابى طالب علیه السلام آمده است و این گونه واژه ها تنها در سخنان سید رضى است و قبل از او به کار نمى رفته و این خود دلیل آن است که نهج البلاغه به على بن ابى طالب علیه السلام نسبت داده شده است و از سخنان او نمى باشد. [ "اثر التشیع فى الادب العربى"، ص 56 و "الامام على" تالیف احمد زکى صفوت ص 131. ]

پاسخ:

موضوع وصیت کردن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و وصى بودن امیرالمومنین على بن ابى طالب علیه السلام مطلب مشهورى است میان مردم قبل از زمان سید رضى رحمه الله و پس از آن زمان. و در اغلب کتب تفسیر و حدیث و تاریخ و کلام و شعر از آن نام برده شده است و موضوعى نیست که بر کسى پوشیده باشد.

علامه ى امینى قدس سره در یازده جلد کتاب الغدیر شعراء الغدیر را از زمان خود رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تا این زمان گردآورى کرده و حدیث غدیر متواتر میان شیعه و اهل سنت- و مورد قبول تمام مسلمانان- یکى از قوى ترین ادله وصى بودن على علیه السلام است.

اگر در اسلام بر هر مسلمان لازم است نسبت به مال و ثروت و دیون خود وصیت کند و وصى تعیین نماید- تا آنجا که در صحیح بخارى "ج 3 ص 2" و صحیح مسلم "ج 4 ص 10" آمده است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: "هیچ مسلمانى- اگر ثروتى داشته باشد- حق ندارد دو شب بر او بگذرد مگر آنکه وصیتش را نوشته و نزدش باشد".

و در صحیح مسلم افزوده: ابن عمر گفت: از آن زمانى که این حدیث را از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم شبى بر من نگذشت مگر آنکه وصیتم نزدم بود.

- پس چرا وصیت را نسبت به خلافت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و شریعت ماندگار اسلام و آنچه موجب تامین سعادت دنیا و آخرت مسلمانان است انکار کنیم بویژه آنکه مردم قدرت تشخیص و انتخاب آن فرد صالح و شایسته اى جانشینى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و زعامت مسلمین را ندارند. پس بناچار باید رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم با انتخاب خداى متعال که "علام الغیوب" است جانشین و خلیفه ى پس از خود را تعیین کند و امامانى "همچون خود پیامبر اسلام" معصوم از هر گونه گناه و خطا تا روز قیامت پرچم داران اسلام و مفسران قرآن و مبیان احکام الهى و شریعت آسمانى بوده باشند.

آیا معقول است گفته شود ابوبکر از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به مصالح امت اسلامى آگاه تر بوده لذا وصیت کرد که عمر پس از او خلیفه ى مسلمانان باشد؟

آیا ممکن است بگوئیم "عائشه" ام المومنین از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نسبت به مصالح مسلمانان دلسوزتر بوده لذا به عبدالله بن عمر مى گوید: فرزندم سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو امت محمد را بدون سرپرست نگذارد و کسى را به جانشینى خود تعیین کند چونکه من مى ترسم اگر آنها را به حال خود رها سازد دچار فتنه و آشوب شوند. "الامامه و السیاسه" تالیف ابن قتیبه دینورى، ج 1 ص 22.

آیا عبدالله بن عمر مثل ترک جانشین را بهتر از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى داند ابن سعد در "طبقات ج 3 ص 249" از عبدالله بن عمر نقل مى کند که به پدرش گفت: کسى را به جانشینى خود تعیین کن، عمر گفت: چه کسى را خلیفه ى خود بگردانیم؟ عبدالله گفت: تلاش کن کسى را پیدا کنى تو که خداى آنها نیستى ؟ آیا این چنین نیست که اگر تو سرپرست زمینهاى کشاورزى خود را فراخوانى، آیا دوست ندارى کسى را به جانشینى خود بگمارد تا زمانى که به آجا بازگردد؟ عمر گفت: آرى عبدالله بن عمر گفت: آیا اگر چوپان گوسفندانت را فراخواندى، آیا دوست ندارى کسى را به جانشینى خودش تعیین کند تا زمانى که برگردد؟ لذا عمر تصمیم گرفت شوراى شش نفرى جهت انتخاب رهبر تشکیل دهد.

آیا معاویه بن ابى سفیان ترس آن را دارد که امت محمد را همچون گوسفنداان بدون شبان رها کند و لذا به جانشینى یزید وصیت مى کند؟ ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نسبت به آینده ى امت خود بى تفاوت بود و این ترس را نداشت؟ "تاریخ طبرى، ج 6، ص 170".

آیا ممکن است رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اسلام نوپا و امت مسلمان را رها ساخته باشد و آنان را همچون گوسفندان بدون شبان به حال خود واگذاشته باشد؟ هرگز بلکه او به فرمان خدا وصیت کرده و جانشین خود را تعیین نموده.

خداوند متعال به رسولش مى فرماید: "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته...". "اى پیامبر آنچه از جانب پروردگار به سوى تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنى پیامش را نرسانده اى و خدا تو را از گزند مردم نگاه مى دارد..." [ سوره ى مائده، آیه ى 67. ]

اگر بخواهیم در اینجا احادیثى را که در مورد وصیت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به على بن ابى طالب علیه السلام آمده است ذکر کنى و در این باره به تفصیل سخن گوئیم دهها جلد کتاب خواهد شد ولى به عنوان نمونه به ذکر یک حدیث و به قطره یا از دریا اکتفا مى کنیم:

ابن شهرآشوب در "مناقب آل ابى طالب" ج 3 ص 47 به نقل از کتاب "الولایه" تالیف محمد بن جریر طبرى روایت مى کند که سلمان فارسى گفت: به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سمل گفتم یا رسول الله هیچ پیامبرى نبوده جز آنکه وصى و جانشین داشته، پس وصى و جانشین شما کیست؟ فرمود: وصى و خلیفه من و بهترین کسى که من پس از خود به جا مى گذارم آنکه دیون مرا مى پردازد و به وعده ها من عمل مى کند "اگر به کسى وعده داده ام که به او چیزى را بدهم او آن را خواهد داد" على بن ابى طالب است.

محقق ارجمند جناب آقاى سید عبدالزهراء حسینى خطیب در کتاب ارزشمند "مصادر نهج البلاغه و اسانیده" "ج 162 -142" بیش از هفتاد حدیث از کتابهاى اهل سنت نقل کرده که در آن لفظ وصى و وصایت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به على بن ابى طالب علیه السلام آمده است.

و همچنین علامه امینى قدس سره در کتاب معتبر "الغدیر" نام دهها کتاب را که تالیف برخى از آنها پیش از تولد سید رضى رحمه الله بوده از قرن اول هجرى تاکنون به نام "الوصیه" و "الولایه" تالیف شده ذکر نموده است.

آیا بعد از این همه احادیث اشعار و کتابهایى که قبل از زمان سید رضى رحمه الله و پس از آن پیرامون وصیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آمده است هیچ عاقلى به خود اجازه مى دهد که چنین شبهه اى را مطرح کند و بگوید: نهج البلاغه سخنان سید رضى است چونکه او اول کسى است که از وصیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على بن ابى طالب علیه السلام سخن گفته.

[ [ 1- البته پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم با وصى و جانشین خود این عهد و پیمان را بسته بود که آماده ى پیمان شکنى و خیانت امت باشد و اینکه امامت او را نخواهند پذیرفت.

خطیب بغدادى در تاریخ بغداد "ج 11 ص 216" به سند خود از امیرالمومنین علیه السلام نقل کرده که فرموده: "از آنچه پیامبر با من عهد کرده این است که پس از من به تو خیانت خواهد شد "مما عهد الى النبى صلى الله علیه و آله و سلم ان الامه ستغدر بک من بعدى" حاکم در مستدرک ج 3 ص 142 -140 پس از نقل این حدیث آن را صحیح شمرده است و حدیث دیگرى را نقل کرده که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود: "پس از من مشکلات فراوانى خواهى داشت على علیه السلام گفت: آیا دینم سالم خواهد بود؟ فرمود: "آرى همراه با سلامت دینت مى باشد" حاکم و ذهبى این حدیث را صحیح شمرده اند.

علامه ى امینى رحمه الله در "الغدیر" ج 7 ص 173، از "کنوز الدقائق" تالیف مناوى ص 188 نقل کرده که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود: یا على پس از من تو گرفتار خواهى شد ولى با آنان نجنگ.

براى اطلاع بیشتر به کتابهاى ذیل مراجعه شود: "المراجعات" تالیف سید شرف الدین "اصل الشیعه و اصولها" تالیف کاشف العظاء، "عقائد الامامیه" تالیف محمد رضا مظفر، "ثم اهتدیت" تالیف تیجانى و... ] ]

شخص سخنران بوده که بر اطاله ى سخن یا کوتاه سخن گفتن برحسب شرایط تصمیم مى گرفته است. و حتى خود کسانى که این شبهه را مطرح کرده اند به این حقیقت معترفند که هیچ دلیلى بر نفى خطبه هاى طولانى ندارند و مى گویند: "ما هیچ وقت نمى گوئیم که طولانى بودن خطبه به این اندازه از نظر عقلى ممنوع است..." بلکه "جاحظ" در "البیان و التبیین ج 1 ص 50" مى گوید: "روایت کرده اند که قیس بن خارجه بن سنان، روزى از صبح تا شب خطبه خواند و هیچ یک از سخنانش تکرارى نبود نه در لفظ و نه در معنى".

زکى مبارک در "النثر الفنى" جلد 1 ص 59 مى گوید: سحبان وائل [ یکى از سخنرانان معروف زمان معاویه که در شام مى زیست. ] همان سخنرانى که طولانى بودن سخنرانیهایش معروف بوده و گاهى نصف روز سخنرانى مى کرده و در عین حال خطبه هاى کوتاهى نیز از او نقل شده است.

بنابراین خطیبان- در صدر اسلام و پس از آن تا زمان حاضر- طبق فطرت و بر اساس شرایط زمانى و مکانى بر اطاله ى سخن یا کوتاهى آن تصمیم مى گرفتند. خطبه ها و نامه هاى على بن ابى طالب علیه السلام نیز همین گونه بوده است گاهى همچون عهدنامه ى مالک اشتر در اثر شرایط حاکم بر مصر مصلحت بر اطاله ى سخن است و گاهى شرایط اقتضا مى کند که کوتاه سخن گوید. و جاحظ مى گوید: "عمر اهل خطبه هاى طولانى نبود و صاحب خطبه هاى طولانى على بن ابى طالب است" پس این شبهه و اشکال نیز نادرست است.

 



موضوع :


<   <<   6   7      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز