سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
تدبر در قرآن
آیه قرآن
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 51384
  • بازدید امروز: 108
  • بازدید دیروز: 10
  • تعداد کل پست ها: 93
درباره
آرشیو مطالب
صفحات مجزا
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی



نهج البلاغه داراى سجع و قافیه ى خاصى است و مشتمل بر تقسیمات عددى است نظیر "الاستغفار على سته معان" "استغفار بر شش معنى است" و همچنین "الایمان على اربع دعائم..." ایمان بر چهار پایه استوار است و مانند آن و کسى در صدر اسلام با آن آشنائى نداشته و پس از سپرى شدن دوران جاهلیت و شکوفائى ادبیات عربى جدید در دوران عباسى و شهرت آن میان مردم. سید رضى کتاب نهج البلاغه را بر این منوال تالیف کرده است. [ "اثر التستیع فى الادب العربى"، ص 56. و "الامام على" تالیف احمد زکى صفوت ص 131. ]

پاسخ: با سجع و قافیه سخن گفتن اگر طبیعى و بدون تکلف باشد و روان و سلیس بوده و بر مستمع گران نیاید دلیل بر فصاحت و بلاغت و از محسنات کلام به شمار مى آید و اگر با سجع و قافیه سخن گفتن عیب و نقص کلام مى بود پس چرا قرآن کریم و احادیث نبوى و کلمات بسیارى از فصیحان و بلیغان عرب مشتمل بر آن است.

در قرآن کریم برخى از سوره ها داراى آهنگ و وزن عجیبى است نظیر سوره ى والشمس ، والذاریات، والطور، والنجم و... و همچنین بسیارى از سخنان رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم داراى سجع و قافیه ى خاصى است. نظیر فرموده ى آن حضرت: "الا ادلکم على خیر اخلاق الدنیا و الاخره؟ تصل من قطعک و تعطى من حرمک و تعفو عمن ظلمک". "تحف العقول ص 45".

و نیز فرموده: "افشو السلام و اطعموا الطعام و صلوا الارحام و صلوا باللیل و الناس نیام". و از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرموده: قیس بن ساعد الایادى گفته است: "ایها الناس اسمعوا وعوا، من عاش مات و من مات فات و کل ما هو آت آت، لیل داج و نهار ساج و سماء ذات ابراج...".

بنابراین با سجع و قافیه بودن نهج البلاغه دلیل قوت اسناد آن است و نه دلیل ضعف آن. و همچنین وجود تقسیمهاى عددى در نهج البلاغه موجب هیچ اشکالى نیست زیرا در صدر اسلام اینگونه تقسیمها در سخنان فصیحان و بلیغان متعارف بوده و در بسیارى از احادیث نبوى نظیر آن نقل شده است از آن جمله: در ارشاد القلوب دیلمى ص 233، آمده است: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرموده: "سته اشیاء حسنه و لکنها من سته احسن، العدل حسن و هو من الامراء احسن و الصبر حسن و هو من الفقراء احسن..." "شش چیز خوب است ولى آنها از شش گروه بهتر است: عدالت خوب است و آن از حاکمان بهتر است و صبر خوب است و آن از مستمندان بهتر است و پرهیزگارى خوب است و آن از دانشمندان بهتر است و سخاوتمندى خوب است و آن از ثروتمندان بهتر است و توبه خوب است و آن از جوانان بهتر است و حیا "عفت" خوب است و آن از زنان خوبتر است".

و در حدیث دیگرى آمده است: "معشر المسلمین ایاکم و الزنا ففیه ست خصال...". اى مسلمانان از زنا بپرهیزید همانا در آن شش خصلت است، سه خصلت آن در دنیا و سه خصلت در آخرت، اما آنچه در دنیا است:

1- آبرو را مى ریزد.

2- فقر مى آورد. "موجب تهیدستى مى شود"

3- عمر را کوتاه مى کند.

و اما آنچه در آخرت است:

1- موجب خشم و غضب الهى است.

2- باعث سختگیرى در حساب روز قیامت است.

3- عذاب آتش ابدى را در پى دارد.

در تحف العقول نیز حدیثى را مى خوانیم که در بیان بیست و چهار خصلت آمده که در آن براى هر خصلت چندین ویژگى و علامت ذکر شده است. در احادیث بسیار دیگرى اینگونه تقسیمهاى عددى آمده است کسانى که طالب آنها مى باشند به کتاب "الخصال" تالیف شیخ صدوق رحمه الله و "المواعظ العددیه" مراجعه کنند. لازم به ذکر است آنچه از این قبیل تقسیمها در نهج البلاغه آمده داراى سند معتبر و متواتر است، بنابراین، این شبهه نیز ناتمام است.

 



موضوع :


طولانى بودن برخى از خطبه ها و نامه هاى نهج البلاغه مانند خطبه ى اشباح و خطبه ى قاصعه و عهدنامه ى مالک اشتر و... و چونکه چنین سخنرانیها و نامه نگاریهاى طولانى در صدر اسلام مرسوم نبوده بنابراین در انتساب آن به امیرالمومنین علیه السلام تشکیک مى شود. [ نقل از "اثر التشیع الادب العربى"، ص 66. ]

پاسخ :

طولانى بودن سخنرانى و یا کوتاه بودن آن و همچنین همیشه یکنواخت صحبت کردن، چیزى نیست که نیاز به حدیث و دستورالعمل صحبت کردن، چیزى نیست که نیاز به حدیث و دستورالعمل داشته باشد و در صدر اسلام سخنرانان همه رقم سخن مى گفتند برخى بیشتر طولانى و کمتر کوتاه و برخى برعکس آن و این شخص سخنران بوده که بر اطاله ى سخن یا کوتاه سخن گفتن برحسب شرایط تصمیم مى گرفته است. و حتى خود کسانى که این شبهه را مطرح کرده اند به این حقیقت معترفند که هیچ دلیلى بر نفى خطبه هاى طولانى ندارند و مى گویند:

"ما هیچ وقت نمى گوئیم که طولانى بودن خطبه به این اندازه از نظر عقلى ممنوع است..." بلکه "جاحظ" در "البیان و التبیین ج 1 ص 50" مى گوید: "روایت کرده اند که قیس بن خارجه بن سنان، روزى از صبح تا شب خطبه خواند و هیچ یک از سخنانش تکرارى نبود نه در لفظ و نه در معنى".

زکى مبارک در "النثر الفنى" جلد 1 ص 59 مى گوید: سحبان وائل [ یکى از سخنرانان معروف زمان معاویه که در شام مى زیست. ] همان سخنرانى که طولانى بودن سخنرانیهایش معروف بوده و گاهى نصف روز سخنرانى مى کرده و در عین حال خطبه هاى کوتاهى نیز از او نقل شده است.

بنابراین خطیبان- در صدر اسلام و پس از آن تا زمان حاضر- طبق فطرت و بر اساس شرایط زمانى و مکانى بر اطاله ى سخن یا کوتاهى آن تصمیم مى گرفتند. خطبه ها و نامه هاى على بن ابى طالب علیه السلام نیز همین گونه بوده است گاهى همچون عهدنامه ى مالک اشتر در اثر شرایط حاکم بر مصر مصلحت بر اطاله ى سخن است و گاهى شرایط اقتضا مى کند که کوتاه سخن گوید.

و جاحظ مى گوید: "عمر اهل خطبه هاى طولانى نبود و صاحب خطبه هاى طولانى على بن ابى طالب است" پس این شبهه و اشکال نیز نادرست است.

 



موضوع :


»»و در مثال دوم خداوند بر نفاق درونى ثعلبه حکم کرده و فرموده که او از دروغگویان است.

»»و در مثال سوم بیان فرموده که ولید بن عقبه فاسق و اهل آتش است و براى او نجاتى از آتش جهنم نیست. "او کسى است که در زمان استانداریش در کوفه نماز صبح را "در اثر مستى" چهار رکعت خواند و گفت اگر بخواهید بیشتر مى خوانم" ولى در عین حال برخى از اهل سنت معتقدند که این هر سه نفر "عبدالله بن ابى سرح، ثعلبه و ولید بن عقبه" چونکه از صحابه مى باشند پس عادلند و تکذیب آنان جایز نیست، بلکه محکوم به پاکى و نزاهت بوده و اهل بهشتند و هیچ کدام داخل جهنم نخواهند رفت ، آیا پذیرفتن حکم خدا سزاوارتر است یا تقلید کورکوانه و قول بدون در تعارض است از جمله:

1 - "ذوالثدیه" که از صحابه ى ظاهر زاهد و عابد بود و مردم از کثرت عبادت او در شگفت بودند نمونه ى جالبى براى تعارض نظریه ى عدالت تمام صحابه با سنت نبوى است زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم همواره مى فرمود: او مردى است که در چهره اش اثرى از شیطان است.

ابن حجر عسقلانى در "الاصابه فى تمییز الصحابه" ج 1 ص 439. نقل مى کند که روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ابوبکر را فرستاد تا او را بکشد، ولى ابوبکر او را در حال نماز دید و او را نکشت و برگشت. سپس آن حضرت عمر را فرستاد تا او را بکشد و او هم نافرمانى کرد و او را نکشت، سپس على بن ابى طالب علیه السلام را فرستاد، لکن على علیه السلام او را نیافت چون از مسجد بیرون رفته بود. آیا مگر مى شود رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بفرماید در چهره یک "صحابى عادل" اثرى از شیطان است و دستور دهد که او را به قتل رسانند؟ البته همین "ذوالثدیه" از دشمنان سرسخت على بن ابى طالب علیه السلام بود و رهبر خوارج گشت و در جنگ نهروان کشته شد "به همان گونه اى که قبلا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به على بن ابى طالب علیه السلام خبر داده بود".

2 - " احمد بن شعیب نسائى در خصائص امیرالمومنین على بن ابى طالب- کرم الله وجهه- ص 238 "باب 59 حدیث 179" از ابوسعید روایت کرده که گفت ما نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بودیم و آن حضرت غنائمى را تقسیم مى کرد، در این حال ذوالخویصره که مردى از بنى تمیم بود وارد شد و گفت: یا رسول الله به عدالت رفتار کن!! آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسى به عدالت رفتار مى کند؟ اگر من عدالت نکنم بد عمل کرده ام و زیانکار خواهم بود عمر اجازه خواست او را بکشد، پیامبر اجازه نداد و فرمود: او یارانى دارد که نماز و روزه ى آنان بگونه ایست که شما نماز و روزه خود را در مقابل آنان ناچیز مى دانید، اینان قرآن مى خوانند ولى از حنجره و گلویشان تجاوز نمى کند. از اسلام خارج مى شوند همان طورى که تیر از بدن شکار خارج شود و هیچگونه آلایش پیدا نکند و اگر تیرانداز به نوک و سر تاسر تیر خود نگاه کند چیزى بر آن نبیند. نشانه آنان مرد سیاه چهره اى است که یکى از بازوانش همانند پستان زنان و یا قطعه گوشتى در حرکت است "همان ذوالثدیه" اینان بر بهترین مردم خروج مى کنند.

ابوسعید گوید: شهادت مى دهم که این حدیث را از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم و همچنین شهادت مى دهم که على بن ابى طالب علیه السلام با آنان جنگ نمود و من همراه او بودم "بعد از پایان جنگ" آن حضرت دستور داد در جمع کشته شدگان آن مرد را پیدا کنند، او را پیدا کردند و آوردند من نگاه کردم او را به همان گونه اى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم توصیف کرده بود یافتم.

"مثال سوم" در سیره ى ابن هشام "ج 3 ص 235" آمده است که گروهى از صحابه در خانه اى گرد آمده بودند و مردم را از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم باز مى داشتند، پس رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دستور دادند که آن خانه را به آتش کشیدند.

"مثال چهارم" "متقى هندى" در "کنرالعمال" گوید: "حکم بن عاص بن امیه عموى عثمان بن عفان و پدر مروان بن الحکم کسى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را و آنکه در صلب او بود لعن کرد" و فرمود: واى بر امت من از کسانى که در صلب حکم بن عاص مى باشند.

و در حدیث ام المومنین "عائشه" آمده است که به مروان گفت: گواهى مى دهم که رسول خدا پدرت و تو را که در صلب او بودى لعنت کرد.

حکم بن عاص را رسول خدا از مدینه منوره به "مرج" در نزدیکى طایف تبعید کرد و ورود او را به مدینه تحریم فرمود.

عثمان بن عفان بعد از رحلت رسول خدا نزد ابوبکر براى عمویش "حکم بن عاص" شفاعت کرد تا اجازه دهد به مدینه برگردد، لکن او نپذیرفت، پس از او نزد عمر شفاعت کرد، او نیز نپذیرفت ولى چون عثمان خودش بر اریکه ى قدرت نشست و به خلافت رسید، عمویش حکم بن عاص را با عزت و احترام- برخلاف فرمان پیامبر و سیره ى شیخین- به مدینه آورد، یکصد هزار درهم نیز به او بخشید و فرزندش مروان را مشاور خود قرار داد سرانجام همین مروان با عملکرد خود اسباب کشته شدن خلیفه را فراهم ساخت، مردم به مروان لقب "خیط باطل" یعنى نخ باطل داده بودند و همین مروان بعدها به عنوان خلیفه ى مسلمین در شام قدرت را در دست گرفت.

"مثال پنجم" در سیره ى ابن هشام آمده است "دوزاده نفر از صحابه که منافق بودند براى تفرقه در میان مسلمانان مسجد ضرار را ساختند و گفتند که این مسجد را براى رضا و خشنودى خدا ساخته ایم و به دستور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آن مرکز توطئه علیه اسلام و مسلمین تخریب شد.

موارد گذشته که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل کردیم و دهها مثال دیگر به خوبى بر "نظریه ى عدالت تمام صحابه" خط بطلان مى کشد زیرا قطعا کسانى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دستور قتل آنان را صادر مى فرماید و یا خانه ى آنها را بر سرشان تخریب و آتش مى زند عادل نیستند. و همچنین کسانى که به گواهى قرآن کریم مسجد ضرار رامسازند و قصد ایجاد تفرقه میان مسلمانان را دارند با اینکه منافق مى باشند چگونه مى توان گفت عادلند عدالت آنان با سنت نبوى مخالف است. حال کدام یک را باید پذیرفت سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم یا تقلید کورکورانه ى مقلدین.

خلاصه: با توجه به آنچه گذشت و ثبوت بطلان نظریه ى عدالت تمام صحابه شهبه ى گذشته بر نهج البلاغه نیز ساقط مى شود زیرا چه مانعى دارد که امیرالمومنین علیه السلام بنا به دلایلى از برخى صحجابه ى پیامبر انتقاد کند و از عملکرد آنان ناراضى باشد. و در عین حال آن حضرت از صحابه ى باوفاى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تجلیل شایانى کرده و عالى ترین توصیف را براى آنان ذکر نموده است.

آنجا که مى فرماید: "لقد رایت اصحاب محمد صلى الله علیه و آله و سلم فما راى احدا یشبههم..." [ نهج البلاغه، خطبه ى 97، ص 145 -143، چاپ دارالثقلین- قم. ] "همانا یاران محمد صلى الله علیه و آله و سلم را بگونه اى دیدم که هیچ کس را همانند آنان نمى نگرم، آنها صبح مى کردند در حالى که موهاى ژولیده و چهره هاى غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قیام به عبادت مى گذراندند، و پیشانى و صورت خود را- به نوبت- در پیشگاه خدا بر خاک مى ساییدند "گاهى پیشانى و گاهى رخسار خود را روى خاک مى نهادند" از یاد معاد چنان مضطرب و ناآرام بودند که گویا بر آتش ایستاده اند پیشانى آنان از طول سجده مانند زانوى بزان پینه بسته بود، اگر نام خدا برده مى شد چنان مى گریستند که گریبانهاى آنان تر مى شد و همچون درخت در روز تندباد مى لرزیدند از کیفرى که از آن بیم داشتند و پاداشى که به آن امیدوار بودند".

 



موضوع :


شبهه ى 1

در نهج البلاغه برخى از اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مورد اعتراض واقع شده اند و به آنان توهین و نسبت غصب خلافت داده شده است و از آنجا که تمام صحابه ى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم عادل مى باشند لذا به نظر نمى رسد که اینگونه خطبه ها از سخنان امیرالمومنین على بن ابى طالب علیه السلام بوده باشد. [ نقل از مقدمه ى شیخ محى الدین عبدالحمید بر شرح نهج البلاغه شیخ محمد عبده. ]

پاسخ:

چنانچه با دلیل و برهان قطعى فاسق بودن و حتى منافق بودن برخى از صحابه ثابت شود، این شبهه ساقط خواهد شد

پس مى گوئیم:

"صحبه" در لغت به معناى معاشرت است خواه کوتاه مدت باشد یا دراز مدت، خواه میان دو نفر مسلمان باشد یا میان کافر و مسلمان. "اسدالغابه تالیف ابن اثیر، ج 1 ص 3".

و تمام فرق اسلامى بر این نکته اتفاق نظر دارند که لفظ "صحابه" برحسب اصطلاح تمام کسانى را که اسلام آورده اند یا تظاهر به اسلام کرده اند، شامل مى گردد.

بسیارى از اهل سنت تمام صحابه را با همین معناى وسیع عادل مى دانند ولى دیگر فرق اسلامى این نظریه را قبول ندارند زیرا هیچ دلیلى بر عدالت تمام صحابه وجود ندارد بلکه در میان صحابه ى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم همچون یاران تمام پیامبران و دیگر ملل و اقوام، افرادى صالح و شایسته و افرادى فاسق و تبهکار و حتى منافق وجود داشته است و در قرآن کریم به هر سه گروه اشاره شده است و حتى یکى از سوره هاى قرآن به نام "منافقین" نام گذارى شده است. بنابراین اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به سه گروه "عادل، فاسق و منافق" تقسیم مى شوند. و نظریه عدالت تمام صحابه صحت ندارد زیرا:

اولا :

این نظریه برخلاف قرآن کریم است و با برخى از آیات قرآن در تعارض است و از باب نمونه و مثال سه مورد از آن را یادآورى مى کنیم:

مثال اول :

خداوند متعال در "سوره ى صف آیه ى 7" مى فرماید: "و من اظلم ممن افترى على الله الکذب و هو یدعى الى الاسلام و الله لا یهدى القوم الظالمین" "و چه کسى در جهان ستمگرتر از آن کس است که با وجود آنکه به سوى اسلام فراخوانده مى شود او بر خدا افترا و دروغ مى بندد؟ و خدا هیچ قوم ستمگرى را هدایت نخواهد کرد"

این آیه درباره ى عبدالله بن ابى سرح نازل شده "که بعدها از طرف عثمان والى مصر گردید" او همان کسى است که بر خدا افترا بست و پیامبر خونش را هدر ساخت و فرمود: کشتن او مباح است حتى اگر به پرده هاى کعبه چسبیده باشد. مولف سیره ى حلبیه "در باب فتح مکه" مى نویسد: عثمان او را در روز فتح مکه نزد رسول خدا آورد و برایش طلب امان کرد رسول خدا مدتى سکوت کرد تا شاید در این فاصله کسى او را بکشد- چنانکه خود آن حضرت بعدا بیان فرمود- ولى کسى به این کار اقدام نکرد و پیامبر مصلحت دانست که به او امان دهد".

مثال دوم :

خداوند متعال در سوره ى توبه "آیه هاى 77 -57" مى فرماید "و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن الصالحین- فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون- فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى یوم یلقونه بما اختلفوا الله ما وعدوده و بما کانوا یکذبون" "و از آنان کسانى هستند که با خدا عهد کرده اند که اگر از کرم خویش به ما عطا کند، قطعا صدقه خواهیم داد و از شایستگان خواهیم شد- پس چون از فضل خویش به آنان بخشید بدان بخل ورزیدند و به حال اعراض رو برتافتند- در نتیجه به سزاى آنکه با خدا خلف وعده کردند و از آن روى که دروغ مى گفتند در دلهایشان تا روزى که او را دیدار مى کنند- پیامدهاى نفاق را باقى گذارد".

این آیات اشاره به داستان ثعلبه است و از رسول خدا خواست تا از خداوند متعال بخواهد به او مالى عطا کند. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به او فرمود: واى بر تو اى ثعلبه مال اندکى که شکرش را به جاى آورى، بهتر است از مال زیادى که طاقت شکرش را نداشته باشى. ثعلبه گفت: به خدائى که تو را مبعوث فرموده سوگند اگر خدا به من مال و ثروتى عطا کند، حتما حق هر صاحب حقى را به او خواهم پرداخت.

آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دعا کرد و خداوند به وى ثروت زیادى روزى فرمود و رفته رفته ثروتش بسیار زیاد شد و چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم زکات اموالش را طلب کرد ثعلبه بخل ورزید. و گفت زکات نوعى جزیه است و من مسلمانم و نباید جزیه بدهم و زکات مالش را نپرداخت.

پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ثعلبه زکات مالش را نزد ابوبکر فرستاد، لکن ابوبکر آن را نپذیرفت و در زمان عمر براى او فرستاد عمر نیز آن را نپذیرفت تا آن که ثعلبه در زمان عثمان به هلاکت رسید. [ تفسیر فتح القدیر شوکانى، ج 2، ص 185 و تفسیر ابن کثیر دمشقى ج 2 ص 273 و تفسیر خان ج 2 ص 125 و در حاشیه ى آن تفسیر بغوى و تفسیر طبرى ج 6 ص 131. ]

مثال سوم :

خداوند متعال در سوره ى سجده آیه ى 18 مى فرماید: "افمن کان مومنا کمن فاسقا لا یستوون" آیا کسى که مومن است همچون کسى است که نافرمان است؟ یکسان نیستند.

به اجماع مفسران و محدثان شیعه و اهل سنت مقصود از مومن در این آیه على بن ابى طالب علیه السلام است و مراد از فاسق، ولید بن عقبه است "البته همین ولید فاسق از طرف عثمان والى کوفه شد و سپس از طرف معاویه و یزید والى مدینه گردید" [ شواهد التنزیل حسکاتى حنفى ص 453 -445 و 626 -610. و مناقب مغازلى ص 324 و 370 و 371 و الکشاف زمحشرى ج 3 ص 514 و... ]

آیا مى شود عدالت تمام صحابه را پذیرا شویم و حال آنکه:

»»در مثال اول بیان شده که عبدالله بن ابى سرح بر خدا افترا زده و قصد تحریف کتاب خدا را داشته و او از تمام خلق ستمکارتر است و محال است که هدایت شود زیرا که خداوند گروه ستمکاران را هدایت نخواهد کرد؟

 



موضوع :


((حوا)) مادر ما انسانها و همسر حضرت آدم پدر سلسله بشر، بلافاصله پس از خلقت آدم و از بازمانده گل او آفریده شد. فرشتگان الهى گل آدم و حوا را از چهارگوشه زمین برداشتند ولى ساختمان آنان در بهشت و عالم بالا انجام گرفت . همینکه آدم به عنوان شاهکار خلقت الهى ، خلق شد، خداوند اسامى همه اشیاء یعنى تمام دانستنیها را به وى آموخت و در نتیجه این لیاقت را یافت که خداوند به فرشتگان بفرماید: ((... در مقابل آدم به خاک بیفتید و سجده کنید. فرشتگان همه سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد)).

((ابلیس )) و به تعبیر دیگر ((شیطان )) فرشته نبود ولى در میان فرشتگان جاى داشت . تمرد و سرکشى شیطان از سجده نمودن خدا در مقابل آدم ، موجب طرد و لعن او شد به طورى که از نظر خدا و فرشتگان افتاد. شیطان هم در صدد برآمد که انتقام خود را از آدم ، بهترین مخلوقات خدا بگیرد. آدم و حوا با کمال خوشى و آسایش در بهشت به سر مى بردند و از نعمتها و میوه هاى بهشتى استفاده مى کردند ولى غفلت جزئى آنان باعث شد که هر دو از بهشت رانده شوند و قدم به روى زمین بگذارند.

ماجراى آن را خداوند در سه جاى قرآن بیان فرموده ، از جمله در آیات 33 - 35 سوره بقره که بدینگونه است :

((به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت سکونت گزینید و از نعمتهاى آن هر طور خواستید بدون زحمت برخوردار شوید ولى به این درخت نزدیک نگردید که از ستمگران خواهید بود. شیطان آدم و حوا را به لغزش افکند، خداوند هم آنها را از بهشت و وضعى که داشتند بیرون آورد. سپس گفتیم در زمین فرود آیید که خواهید دید بعضى نسبت به بعضى دیگر دشمن خواهید بود. شما در زمین خواهید ماند و از روزى آن تا روز بازپسین برخوردار خواهید بود))

مورد دوم در سوره طه است : ((به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید، همگى سجده کردند جز ابلیس که سرپیچى نمود. پس گفتیم اى آدم ! این ابلیس ، دشمن تو و همسر تو است ، مواظب باشید که شما را از بهشت بیرون نبرد که بدبخت خواهید شد. اگر در بهشت بمانى نه گرسنه و نه برهنه مى باشى ، نه تشنه مى شوى و نه در آفتاب خواهى بود. پس از آن شیطان آدم را وسوسه کرد و گفت : من تو را به درختى جاویدان و سلطنتى که پایان ناپذیر است راهنمایى نکنم ؟

آدم و حوا نیز از آن درخت ممنوع خوردند و به دنبال آن نقاط حساس ‍ بدنشان نمودار شد و ناگزیر شدند آن را با برگ درخت بهشتى بپوشانند. بدینگونه آدم نافرمانى کرد و دچار لغزش شد. آنگاه خداوند آدم را مورد مرحمت قرار داد و بخشید و هدایت نمود و گفت : اى آدم و حوا! همه تان به اینجا فرود آیید که بعضى نسبت به بعضى دیگر دشمن خواهید بود. در آن وقت هرگاه از جانب من کسى آمد که شما را هدایت کند، هر کس آن را پذیرفت ، نه گمراه مى شود و نه بدبخت مى گردد

مورد سوم در سوره اعراف است : ((اى آدم ! تو و همسرت در بهشت بمان و هر چه خواستید بخورید ولى به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران خواهید بود. شیطان آنان را وسوسه کرد تا نقاطى از بدنشان که باید پوشیده بماند، آشکار شد و به آنان گفت اینکه خدا شما را از خوردن این درخت نهى کرده است براى این است که اگر خوردید دو فرشته خواهید شد یا تا ابد جاوید خواهید ماند و براى آنان قسم یاد کرد که خیرخواه آنان است . از این راه آنان را مغرور کرد. همینکه آدم و حوا از آن درخت چشیدند، نقاط حساس بدنشان آشکار شد و براى پوشاندن آنها از برگ درخت بهشتى استفاده کردند.

در این هنگام خدا آنان را مخاطب ساخت و فرمود: آیا من شما را از نزدیک شدن به این درخت منع نکردم و نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست ؟

آدم و حوا گفتند: خدایا! ما به خود ستم نمودیم . اگر تو ما را نیامرزى ، و به ما رحم نکنى ، از زیانکاران خواهیم بود. خدا به آنان و شیطان فرمود: به زمین فرود آیید که با هم دشمن خواهید بود. زمین تا روز باز پسین براى شما (آدم ، حوا و شیطان ) قرارگاه و جاى بهره بردارى است . در زمین زندگى مى کنید و در آن مى میرید و از همین زمین هم بیرون مى آیید

بدینگونه آدم و حوا که در بهشت جاى داشتند، چون هر دو با شیطان نافرمانى خدا کردند از بهشت رانده شدند و به زمین فرود آمدند.

شیطان واقعا مرتکب گناه شد؛ نسبت دروغ به خدا داد و به آدم و حوا گفت : خدا درخت ممنوع را براى شما مباح و حلال گردانید و اضافه کرد که اگر از آن بخورید دو فرشته خواهید بود و براى همیشه در بهشت مى مانید و از این راه ، آدم و حوا را فریب داد و او نخستین کسى بود که دروغ گفت .

ولى آدم و حوا معصیت نکردند. نافرمانى آنان در اعتقاد ما مسلمین مخصوصا جامعه شیعه که همه انبیا را معصوم مى دانیم ((ترک اولى )) بود یعنى جا داشت این کار را نکنند و اگر خوددارى مى کردند بهتر بود و به خود زیان نمى رساندند.

و اما آن درخت ممنوع چه بود؟ در روایات اسلامى از آن یاد شده است : در تفاسیر جامعه شیعه ، درخت گندم ، درخت انگور، درخت حسد و درخت علم پنج نور مقدس : محمد، على ، فاطمه ، حسن و حسین - علیهم السلام - آمده است . در هر صورت خدا به آدم و حوا گفته بود به این درخت (درخت صورى یا معنوى ) نزدیک نشوید که حد شما نیست و از شما انتظار نمى رود ولى چون آدم و حوا نزدیک شدند، جرقه آن ، دامن آنان را گرفت و لباس زیباى بهشتى از تنشان فروریخت ، و عریان شدند و به وضع بدى دچار گشتند. ناگزیر با برگ درختان بهشتى ستر عورت نمودند تا نقاط حساس بدنشان آشکار نگردد و بد نما نباشد. در اینجا چند نکته هست که باید در نظر داشت :

1 - بهشتى که آدم و حوا در آن خلق شدند و شیطان آنان را فریب داد، بر حسب روایات اسلامى بهشت آخرت که نیکان دنیا را پس از محاسبه روز رستاخیز در آن جاى مى دهند نبوده است بلکه بهشت برزخ است که به اصطلاح علمى در یکى از کرات آسمانى مى باشد به همین جهت خدا مى فرماید: ((فرود آیید)) و آدم و حوا هم فرود آمدند و به زمین هبوط کردند.

2 - چگونگى ورود شیطان به این بهشت در روایات معتبر اسلامى درست روشن نیست . اینکه در بعضى از روایات آمده است که شیطان در پوست ((مار)) یا طاووس وارد بهشت شد، از تورات گرفته شده است و روایات درستى نیست .

3 - اینکه مى گویند حوا از پهلوى چپ آدم و به طفیل وجود او آفریده شد، حقیقت ندارد. روایات آن هم تحت تاءثیر اخبار تورات ساخته شده و از ((اسرائیلیات )) است .

4 - ظلمى که آدم و حوا نمودند، زیان به خود بود نه ستم به غیر که در ردیف ستمگران باشند.

5 - عصیان و نافرمانى آنان معصیت به آن معنا نبود که بعدها در شرایع آسمانى آمد. چون ((آدم )) معصوم و مصون از گناه و معصیت بود. مفهوم این عصیان ، شرمنده نشدن از کار خود یا دیر شرمنده شدن آنان بوده است که از آنان انتظار نمى رفت .

6 - ((فغوى )) - یا گمراه شدن آدم هم به این معناست که نتوانست جلو خود را بگیرد و به درخت ممنوع نزدیک شد و لغزش پیدا کرد.

7 - کارى که آدم کرد این بود که خواست هم در بهشت یعنى مقام قرب ربوبى بماند و هم از درختى که او را به دنیا نزدیک مى کرد تناول نماید ولى نتوانست هر دو را با هم جمع کند (از آن زرنگیهایى که فرزندانش در دنیا مى کنند)

9 - خداوند بازگشت (توبه ) آنان را به اطاعت فرمان خود پذیرفت ، اما با این وصف دیگر اجازه نداد آنان در بهشت بمانند.

10 - بر خلاف آنچه مشهور است و در بعضى از روایات هم آمده ، قرآن نمى گوید که شیطان نتوانست آدم را فریب دهد ولى حوا را فریفت بلکه مى گوید شیطان آدم را وسوسه نمود: فوسوس الیه الشیطان و به دنبال آن هر دو از درخت ممنوع خوردند: (فاکلامنها) و عورتین هر دوى آنان آشکار شد: فبدت لهما سوآتهما و به دنبال آن آدم عصیان ورزید: فعصى ادم ربه فغوى و بعد هم خدا توبه آدم را پذیرفت : (فتاب علیه )

سوره ((طه )) با صراحت هرچه تمامتر مى گوید که شیطان آدم را فریفت و هر دو به درخت ممنوع نزدیک شدند و بعد آدم دید که از وى کار خوبى سر نزده از خدا پوزش خواست و خدا هم او را بخشید.

در سوره ((بقره )) و ((اعراف )) هر دو را در این کوتاهى یا نافرمانى شریک مى داند و همه جا عامل فعل را با لفظ مثنى ذکر مى کند و دیگر در قرآن نیست که شیطان نخست حوا را فریب داد و او آدم را.

در اینکه عقل و اراده در مرد قویتر از زن است و در مقابل ، احساس و عواطف در زن بیشتر از مرد است ، تردیدى نیست . بنابراین امکان اینکه نخست شیطان حوا را فریفته باشد، هست ولى سخن در این است که چنین چیزى در قرآن نیست .

اینکه ما داستان حوا را در اینجا آوردیم به خاطر این است که او نیز در تمام ماجرا سهیم بوده است نه اینکه تمام مسئولیت را به گردن او بگذاریم . بنابراین حوا نخستین زنى است که در کنار شوى خود در این حادثه بزرگ تاریخ ادیان ، نقشى داشته است .

جالب است که هم در قرآن و هم در روایات اسلامى و هم در ادبیات پارسى و تازى ، بیشتر، آدم را مسئول دانسته اند. علت هم این است که وقتى بنا باشد آدم خلیفة الله فریب بخورد و نتواند جلوى خود را بگیرد، دیگر چه توقعى از حواست که نه مانند او نماینده خدا و معصوم بود و نه قدرت تعقل و اراده اش به اندازه او، مع الوصف صدمه این کار به طور مساوى به هر دوى آنان رسید. هر چه کردند هر دو کردند و هر چه دیدند هر دو دیدند! با این فرق که لبه تیز حمله متوجه آدم است که هم مى بایست مواظب باشد از فرمان حق غفلت نورزد و هم جلو همسر خود را بگیرد. پس باید اعتراف نمود که در هر صورت بازنده و مسئول ((آدم )) بود.

به گفته حافظ:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم

و به گفته جلال الدین بلخى :
جد تو آدم بهشتش جاى بود قدسیان کردند بهر او سجود
یک گنه ناکرده گفتندش تمام مجرمى مجرم برو بیرون خرام
تو طمع دارى که با چندین گناه داخل جنت شوى اى روسیاه ؟!

و از پروین اعتصامى بشنوید:
خود راءى مى نباش که خود راءیى راند از بهشت آدم و حوّا را

 



موضوع :


<   <<   6   7      
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز