سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
تدبر در قرآن
آیه قرآن
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 51299
  • بازدید امروز: 23
  • بازدید دیروز: 10
  • تعداد کل پست ها: 93
درباره
آرشیو مطالب
صفحات مجزا
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی



در احوال یعقوب آمده است چون آن حضرت از دنیا رفت ، یوسف طبق وصیت پدر جنازه اش را به فلسطین برد و در کنار قبر ابراهیم و اسحاق دفن نمود و به مصر بازگشت . در این که یعقوب پس از ورود به مصر چند سال در آنجا زیست ، اختلاف است . جمع کثیرى گفته اند مدت توقف آن حضرت در مصر هفده سال بوده که پس از آن وفات نمود.
درباره مدت عمر یوسف (علیه السلام ) نیز اختلافى در روایت ها و تاریخ دیده مى شود برخى 110 سال ذکر کرده اند و از امام صادق (علیه السلام ) نیز روایتى طبق این قول هست و جمعى نیز عمر حضرت را 120 سال نوشته اند. طبرسى در تفسیر خود نقل کرده چون یوسف از دنیا رفت ، او را در تابوتى از سنگ مرمر نهاده و میان رود نیل دفن کردند و علتش این بود که چون یوسف از دنیا رفت ، مردم مصر به نزاع برخاسته و هر دسته اى مى خواستند تا جنازه آن حضرت را در محله خود دفن کنند و از برکت آن پیکر مطهر بهره مند گردند و سرانجام مصلحت دیدند جنازه را در رود نیل دفن کنند تا آب نیل از روى آن بگذرد و به همه شهر برسد و تا مردم در این بهره یکسان باشند و برکت آن جنازه به طور مساوى به همه مردم برسد و این قبر تا زمان حضرت موسى (علیه السلام ) هم چنان در رود نیل باقى بود تا وقتى که آن حضرت بیامد و او از نیل بیرون آورد و به فلسطین برد. (155)
مسعودى مى گوید: سبب این که موسى جنازه یوسف را از مصر حمل کرد، ان بود که باران بر بنى اسرائیل نیامد. پس خداى عزوجل به موسى وحى فرمود جنازه یوسف را بیرون آورد. موسى از محل دفن یوسف پرسید و کسى از جاى آن مطلع نبود و تا این که پیرزنى نابینا و زمین گیر از بنى اسرائیل را آوردند و او گفت : من جاى یوسف را مى دانم ولى سه حاجت دارم که باید از خدا بخواهى آنها را برآورده تا آن جا را به تو نشان دهم : یکى آن که از این بیمارى نجات یافته و بتوانم راه بروم ، دیگر آن که بینا شده و جوانى ام بازگردد، سوم آن که خداوند جایم را در بهشت پیش تو قرار دهد.
خداوند به موسى وحى فرمود سخنش را بپذیر که ما حاجت هاى او را بر آوردیم . پیرزن محل دفن یوسف را نشان داد و موسى جنازه را بیرون آورد و به فلسطین منتقل ساخت



موضوع :


- مسافت شرعى چیست و چند کیلومتر است ؟

- مسافت شرعى چند قسم است ؟

- مسافت شرعى تلفیقى چیست و چه شروطى دارد؟

- ابتدا و انتهاى مسافت شرعى کجاست؟

- آیا ابتداى مسافت شرعى، در وطن و غیر وطن فرق دارد؟

- از چه راهى مى‏توان مسافت شرعى را به دست آورد؟

- موقع شک در مسافت چه باید کرد؟

مسأله 1- مسافت شرعى، هشت فرسخ است که حدود 45 کیلومتر مى‏باشد. 18 (س 359)

مسأله 2- کسى که مى‏خواهد مسافتى به اندازه هشت فرسخ (یا بیشتر) را طى کند، باید نماز را شکسته بخواند (البته اگر هفت شرط دیگر را هم دارا باشد). بنابراین اگر مسافت محلى که قصد رفتن به آن جا را دارد، حتى مختصرى کمتر از هشت فرسخ باشد، نمى‏تواند نماز را شکسته بخواند. 19 (ر.م 1274) براى توضیح بیشتر به بحث مسافت امتدادى و تلفیقى مراجعه شود.

مسأله 3- کسى که نمى‏داند سفرش هشت فرسخ است، نباید نماز را شکسته بخواند و چنان چه شک کند که سفرش هشت فرسخ است یا نه - در صورتى که تحقیق کردن برایش مشقت داشته باشد - باید نماز را تمام بخواند و اگر مشقتى نداشته باشد، بنابر احتیاط واجب باید تحقیق کند. 20 (ر.م 1274)

مسأله 4- مقدار مسافت را مى‏توان از راه‏هاى مختلف به دست آورد: نخست این که خودش اندازه‏گیرى کرده و یقین حاصل کند. دوم این که در میان مردم معروف باشد. سوم این که دو نفر عادل خبر دهند. 21(ر.م 1274)ف

مسأله 5- اگر یک نفر عادل خبر دهد که سفر انسان هشت فرسخ یا بیشتر است، بنابر احتیاط واجب باید نماز را هم شکسته و هم تمام بخواند و اگر ماه رمضان باشد باید روزه بگیرد و قضاى آن را نیز به جاى آورد. 22(ر.م 1275).

مسأله 6- اگر کسى با یقین به هشت فرسخ (یا بیشتر) بودن سفرش، نماز را شکسته بخواند و بعد بفهمد که سفرش کمتر از هشت فرسخ بوده؛ نمازش باطل است و باید دوباره آن راچهار رکعتى بخواند و اگر وقت گذشته، چهار رکعتى قضا نماید. 23 (ر.م 1276).

مسأله 7- اگر کسى با یقین به این که سفرش کمتر از هشت فرسخ است، نماز را تمام بخواند و بعد بفهمد که سفرش هشت فرسخ بوده، باید نماز را دوباره شکسته بخواند و اگر وقت گذشته باشد، بنابر احتیاط واجب باید آن را به صورت شکسته قضا نماید. 24 (ر.م 1361).

مثال: شخصى تهرانى به مقصد روستاى «الف» واقع در هشت فرسخى تهران حرکت مى‏کند، با این تصمیم که دو هفته درآن جا توقف نماید. در حالى که پیش خود یقین داشت که فاصله تهران تا آن روستا هفت فرسخ است. از این رو در بین راه، نماز ظهر و عصر را تمام خواند، اما وقتى به روستا رسید (یا نرسیده به روستا) به اشتباه خود پى برد، در این صورت بر این شخص واجب است نماز ظهر و عصر را دوباره به صورت شکسته بخواند.

مسأله 8- ابتداى مسافت را باید از دیوار شهر حساب کرد (در قدیم که اطراف شهرها را دیوار مى‏کشیدند)، ولى در حال حاضر که شهرها دیوار ندارند، ابتداى مسافت از آخرین محدوده عرفى شهر حساب مى‏شود. بنابراین، اگر به نظر اهالى، کارخانه‏ها و شهرک‏هاى اطراف - که متصل به شهر هستند - جزو شهر باشند، آخر آنها، آخرین محدوده عرفى شهر است ؛ 25 اما اگر به نظر اهالى، آنها جزو شهر نباشند، آخرین محدوده عرفى شهر، خانه‏ها آخر شهر است. (س 241 و 242).

مسأله 9- چنان چه کسى از قواطع سفر *، اقدام به مسافرت نماید، ابتداى مسافت همان است که در مسأله هشت گذشت ؛ اما در غیر قواطع، ابتداى مسافت، نقطه آغاز سفر است، اگر چه در وسط شهر باشد. **

مثال:شخصى اهوازى براى تفریح یا بدرقه مسافرى، تا روستاى «الف» (واقع در دو فرسخى اهواز) مى‏رود. در منزل دوستش در آن روستا تصمیم مى‏گیرد به روستاى «ب» (واقع در هشت فرسخى روستاى «الف») سفر کند. ابتداى مسافت براى او درب منزل دوستش است (نه آخرین محدوده عرفى روستاى «الف»).

مسأله 10- ابتداى مسافت در شهرهاى خارق العاده بزرگى مثل تهران (بلاد کبیره)، دیوار منزل است. * (س 277).

مسأله 11- انتهاى مسافت شرعى، دیوار شهر مقصد است؛ ولى در حال حاضر که شهرها دیوار ندارند، انتهاى مسافت، ابتداى محدوده عرفى شهر ** مقصد مى‏باشد. *** البته این در صورتى است که مقصد مسافر، خود شهر باشد؛ اما اگر مقصدش، نقطه خاصى از شهر باشد، در این صورت انتهاى مسافت، همان نقطه است. 26 (س 245).

مثال: فاصله روستاى «الف» تا اهواز سه فرسخ است (از انتهاى محدوده عرفى روستا تا ابتداى محدوده عرفى اهواز)، ولى تا دانشگاه - که در وسط شهر واقع شده است - چهار فرسخ مى‏باشد. حال اگر دانشجوى ساکن روستاى «الف» قصد رفتن به دانشگاه و بازگشت به روستا را داشته باشد، نمازش در مسیر و در دانشگاه شکسته است 27؛چون مجموع رفت و برگشت به مقدار مسافت شرعى (هشت فرسخ) است ؛ اما اگر هدفش از سفر، خود شهر اهواز باشد *، نماز او در راه و در اهواز، تمام است؛ زیرا مجموع رفت و برگشت کمتر از مسافت شرعى شده است. **

مسأله 12- اگر محلى دو را داشته باشد: یک راه آن کمتر از هشت فرسخ و راه دیگر هشت فرسخ (یا بیشتر) ؛ چنان چه انسان از راه اول به آن جا برود، باید نماز را تمام بخواند ***و اگر از راه دوم برود، باید نماز را شکسته بخواند. 28(ر.م 1279).

مثال: از اهواز به روستاى «الف» دو راه وجود دارد، یکى جاده اصلى که بیش از هشت فرسخ و دیگرى راه میان‏بر که دو فرسخ است. شخص ساکن اهواز، اگر از جاده اصلى به آن روستا برود، در مسیر رفت و برگشت و در روستا، نمازش شکسته ****است و اگر از راه میان بر برود و از همان راه نیز برگردد، در مسیر رفت و برگشت و در روستا، نمازش تمام است .

سؤال 1 - اگر از راه میان بر برود با این قصد که پس از یک هفته توقف در روستا، از جاده اصلى به اهواز باز گردد، در مسیر رفت و برگشت و در روستا، نمازش چه حکمى دارد؟

سؤال 2 - اگر از راه میان‏بر برود، با این قصد که پس از ده روز توقف در روستا، از جاده اصلى - که بیش از هشت فرسخ است - به اهواز باز گردد، در مسیر رفت و برگشت و در روستا، نمازش چه حکمى دارد؟

سؤال 3- اگر از جاده اصلى - که بیش از هشت فرسخ است - برود، با این قصد که پس از ده روز توقف در روستا، از راه میان‏بر (که دو فرسخ است) به اهواز باز گردد، در مسیر رفت و برگشت و در روستا، نمازش چه حکمى دارد ؟

مسافت امتدادى و مسافت تلفیقى

مسأله 13- مسافت شرعى (هشت فرسخ) دو نوع است 29 که هر کدام از این دو، تحقق پیدا کند باید نماز شکسته خوانده شود (البته با اجتماع بقیه شرایط):

الف - مسافت تلفیقى: و آن مجموع مسافت طى شده در رفت و برگشت است .

مثال: روستاى «الف» در چهار فرسخى اهواز واقع شده است. اگر کسى قصد داشته باشد از اهواز به آن روستا برود و باز گردد، مجموع رفت و برگشت او هشت فرسخ مى‏شود که به اندازه مسافت شرعى است. بنابراین، باید نماز را در مسیر رفت و برگشت و در روستا، شکسته بخواند. همان طور که در این مثال ملاحظه مى‏فرمایید، اگر مسافت بازگشت را به مسافت طى شده در رفتن ضمیمه نکنیم، مسافت شرعى (هشت فرسخ) محقق نمى‏شود .

ب - مسافت امتدادى: و آن مسافت طى شده در رفتن تنها و یا در برگشتن تنهاست .

مثال: روستاى «الف» در هشت فرسخى اهواز واقع شده است. اگر کسى قصد داشته باشد از اهواز به آن روستا برود، در بین راه نمازش شکسته * است؛ هر چند تصمیم نداشته باشد به اهواز باز گردد. همان طور که ملاحظه مى‏فرمایید، فقط با رفتن، مسافت شرعى تحقق پیدا مى‏کند و نیازى به ضمیمه کردن مسافت بازگشت نیست. ***

مسأله 14- مسافت تلفیقى باید سه ویژگى زیر رادارا باشد:

ویژگى اول: در مسافت تلفیقى، مسیر رفت باید کمتر از چهار فرسخ نباشد؛ اما اگر بازگشت، کمتر از چهار فرسخ باشد، اشکال ندارد 30 و نماز شکسته است (البته به شرطى که مجموع رفت و برگشت هشت فرسخ یا بیشتر باشد). (ر.م 1272).

مثال: از اهواز به روستاى «الف» دو راه وجود دارد: یکى راه فرعى که دو فرسخ است. دیگرى جاده اصلى که هفت فرسخ مى‏باشد. حال اگر شخص ساکن اهواز بخواهد از راه فرعى به آن روستا برود و بعد از دو روز توقف، از جاده اصلى باز گردد، در مسیر رفت و برگشت و در روستا، نمازش تمام است 31، اما اگر بخواهد از جاده اصلى برود و از راه فرعى باز گردد، در رفت و برگشت و در روستا نمازش شکسته است. 32

ویژگى دوم: باید قصد اقامه ده روز در مقصد را نداشته باشد. * بنابراین، اگر بخواهد ** ده روز (یا بیشتر) در مقصد ***بماند و پس از آن به وطن بازگردد، نمازش در راه و مقصد تمام است؛ یعنى با اقامه ده روز، رفت و برگشت از هم جدا مى‏شوند و نمى‏توان مسافت بازگشت را به مسافت رفت، ضمیمه نمود؛ بلکه باید هر کدام را مستقلاً حساب کرد، در نتیجه، مسافت تلفیقى تحقق پیدا نمى‏کند. 33 (ع .ف 67).

مثال: شخصى ساکن اهواز مى‏خواهد به روستاى «الف» واقع در چهار فرسخى اهواز برود و همان روز یا چند روز دیگر (حداکثر تا نه روز دیگر) دوباره به اهواز باز گردد، در مسیر رفت و رگشت و در روستا، نمازش شکسته است. اما اگر بخواهد پس از ده روز (یا بیشتر) توقف در روستا به اهواز باز گردد، در این صورت در مسیر رفت و برگشت و در روستا، باید نماز را تمام بخواند.

سؤال 4 - اگر از آغاز سفر، نسبت به مدت توقف در روستا مردد باشد - که ده روز بماند یا کمتر و با همین حال تردید، دو هفته در روستا توقف کند و بعد به اهواز باز گردد، در مسیر رفت و برگشت و در روستا نمازش چه حکمى دارد؟

سؤال 5 - اگر موقع شروع به سفر، تصمیم داشته باشد بعد از یک هفته توقف در روستا به اهواز باز گردد؛ لکن بعد از یک هفته توقف، تصمیمش عوض شود و یک هفته دیگر هم بماند و پس از آن به اهواز بازگردد، نمازش در مسیر رفت و برگشت و در روستا چه حکمى دارد؟

سؤال 6 - اگر روستاى «الف» در هشت فرسخى اهواز قرار گرفته باشد و او از آغاز سفر قصد اقامه ده روز (یا بیشتر) در آن جا را داشته باشد، نمازش در مسیر رفت و برگشت و در روستا چه حکمى دارد؟

ویژگى سوم : باید یکبار رفت و برگشت، مجموعاً هشت فرسخ (یا بیشتر) باشد. بنابراین اگر بین دو محلى که فاطمه آنها کمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد کند، هر چند روى هم رفته هشت فرسخ (یا بیشتر) شود، باید نماز را تمام بخواند. 34(ر.م 1278).

مثال: شخص ساکن اهواز مى‏خواهد به روستایى واقع در دو فرسخى اهواز برود و شب باز گردد. در مسیر رفت و برگشت و در روستا، نمازش تمام است؛ چون مجموع رفت و برگشت کمتر از مسافت شرعى (هشت فرسخ) است. همین شخص اگر براى انجام کارى، سه بار به آن روستا برود و باز گردد - هر چند در مجموع سه بار رفت و برگشت، دوازده فرسخ را طى کرده و این، بیش از مسافت شرعى است - در تمام این رفت و برگشت‏ها و در روستا، نمازش تمام است .

مسأله 15- مفهوم شرط اول (سفر، کمتر از هشت فرسخ نباشد) این نیست که بعد از پیمودن هشت فرسخ، باید نماز را شکسته بخواند؛ بلکه مقصود این است که اگر تصمیم به پیمودن هشت فرسخ یا بیشتر را داشته باشد، همین که شروع به سفر کرد و از شهر (حد ترخص) خارج شد،* باید نماز را شکسته بخواند (البته با تحقق سایر شرایط).

 



موضوع :


کسانیکه‌ در دنیا زندگی‌ می‌کنند و دل‌ به‌ ظاهر دنیا می‌دهند و ابداً با باطن‌ کاری‌ نداشته‌ و از وجدان‌ خود که‌ در حقیقت‌ مربوط‌ با خداست‌ نیرو نمی‌گیرند، و حواسّ خود را جمع‌ نمی‌کنند بلکه‌ سرسری‌ و بدون‌ حساب‌ و مسؤولیّت‌ و بدون‌ تعهّد زندگی‌ می‌نمایند، پیوسته‌ در دل‌ آنان‌ محبّت‌ دنیا و آثار آن‌ رو به‌ فزونی‌ می‌رود تا به‌ جائیکه‌ گوئی‌ هیچ‌ محبوبی‌ و مقصودی‌ غیر از آن‌ نمی‌پندارند.
مردن‌ برای‌ این‌ افراد بسیار سخت‌ است‌. چون‌ یک‌ عمر زندگی‌ کرده‌، و آن‌ عمر سرمایة‌ وجودی‌ او بوده‌ و ساعات‌ عمر را برای‌ بدست‌ آوردن‌ امور دنیویّه‌ از مال‌ و جاه‌ و اعتبار مصرف‌ کرده‌ و برای‌ داخل‌ کردن‌ موقعیّت‌ و هستی‌ وجودی‌ خود در دل‌ مردم‌ فعّالیّت‌ نموده‌ و زحمت‌ کشیده‌، برای‌ اولاد رنج‌ برده‌ و متحمّل‌ مشکلات‌ شده‌، سرمایه‌ای‌ گرد آورده‌ و بدان‌ اعتماد کرده‌، در سرما و گرما ایّام‌ و ساعات‌ عمر خود را برای‌ بدست‌ آوردن‌ این‌ امور مصرف‌ نموده‌ است‌؛ خلاصه‌ تمام‌ دوران‌ عمر خود را که‌ منطبق‌ است‌ بر قطعات‌ زمان‌ از سالها و ماهها و روزها و ساعت‌ها و دقیقه‌ها و لحظه‌ها، برای‌ بدست‌ آوردن‌ این‌ چیزها مصرف‌ کرده‌ است‌.



موضوع :


احوال بعضى از بانوان مسلمان که در برزخ عذاب مى شوند(53)
زمانى که موهاى سرشان را به نامحرمان نشان مى دهند
آنگاه مرا به جایى برد که آنجا زنانى را دیدم که از موى سرشان آویزان کرده بودند در حالى که مغز سرشان مى جوشید.(54)
از هدایت پرسیدم :
دوست عزیز این زنان مگر چه کردند که اینطور از موهاى سرشان آویزانند و مغز سرشان مى جوشد؟
فرمود: این عده از زنان کسانى هستند که از نشان دادن موى سر خود به نامحرمان ابائى نداشتند.
- اینها با بیرون گذاشتن موى سر خود در حالى که خداوند تبارک و تعالى به خاطر حفظ ارزش زن و منیت جامعه حجاب را واجب نمود(55) امر الهى را زیر پا گذاشتند چرا که خداوند متعال به زنان مسلمان مشخص ‍ فرمود که چه کسانى به او نامحرم اند تا خودشان را از آنها بپوشانند و چه کسانى محرم هستند که پوشاندن لازم نیست .(56)
عرض کردم : بعضى از زنان ندانسته این کار را مى کنند و ناخودآگاه موهاى سرشان بیرون مى آید و نامحرمان مى بینند، آیا نیز چنین خواهند شد؟
هدایت : هرگز! اما نباید بى اهمیت باشند. یعنى همیشه هشیار و متوجه باشند، که مبادا نامحرم او را ببیند.
عرض کردم : عده اى از زنان از نامحرمان فامیل مثل پسر عمو و پسر دائى و... که نامحرم هستند موهاى خود را نمى پوشانند و پیش آنها سر برهنه حاضر مى شوند آیا اینها نیز مثل این زنها در عذاب خواهند بود؟
هدایت : همانطور که قبلا گفتم ، خداوند محرم هاى زن را شمرده و غیر از محارم هرکس باشد، و حتى فامیل نزدیک باید خود را بپوشاند و فرمان خداوند تبارک و تعالى در ((سوره نور)) شامل همه نامحرمان مى شود و در همان سوره خداوند فرموده ((از همه بپوشانند مگر شوهرانشان و پدران و عموها و دائیها...(57)
البته باید گفت ؛ اشخاصى که اینجا در عذابند بدون توبه از دنیا رفته اند و به این روز افتادند.
عرض کردم : با این فرمایش اگر در دنیا از بانوانى که چه عمدا و چه سهوا موهاى خود را بیرون گذاشتند، توبه کنند، خداوند از آنها گذشت مى کند؟
هدایت : البته خداوند تواب است یعنى خداوند توبه پذیر و توبه کنندگان را دوست مى دارد؟(58)
زنانى که شوهرشان را اذیت مى کنند
هدایت ، بعد از اینکه احوال زنان بى حجاب و بد حجاب را دیدیم ، مرا به نقطه دیگرى برد که آنجا زنانى را نشان داد که از زبانهایشان آویزان کرده بودند و از آب حمیم در گلوى آنان مى ریزند.(59)
هدایت گفتند: مى دانى این زنها چه کردند؟
گفتم : نه
گفت : این زنها، زنانى بد خلق و بد زبان بودند و با نیش زبانى که داشتند، شوهرانشان را اذیت مى کردند و زخم زبانشان از نیش مار بدتر بود.
گفتم : بعضى از زنان چنان بدزبانند که به خدا از شر زبانشان پناه مى بریم . این دسته از زنان ، روزگار شوهرشان را سیاه مى کنند و با اینکه شوهرشان مى توانست آنها را طلاق ، دهد از روى دل سوزى ، طلاق نداده و حال اینکه اینها خیال مى کردند شوهرشان مى ترسد و هر چه شوهرشان صبر مى کرد خجالت نکشیده بدتر اذیتشان مى کردند و در نتیجه ثواب صبر به مرد و عذاب الیم به اینها نازل مى شود.
گفت : بله چنین است . اما این زنانها در دنیا نیز روى سعادت را ندیدند و با این زبان ، دنیاى خود را نیز تلخ کردند.
عرض کردم : آن طور که یادم هست در روایتى که از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده فرمود: ملعون است ، زنى که شوهرش را آزار دهد و او را غمگین سازد.(60)
زنانى که شوهرشان را تمکین نمى کنند
در جایى دیگر از جهنم ، زنانى را دیدیم که از پستانهایشان آویزان کرده بودند، گفتم :
چرا اینها را از پستانشان ، آویزان کردند؟
هدایت : اینها را که مى بینى زنهایى بودند که بدون توجه به خواسته هاى نفسانى شوهرانشان به تمایلات آنها بى اعتنا بودند و این باعث به گناه افتادن شوهران مى شد و لذا هر وقت شوهرشان از آنها تمکین مى خواست به بهانه اى مانع بودند.(61)
زنانى که بدون اجازه شوهرشان بیرون مى روند
در یکى دیگر از منازل جهنم ، زنانى را دیدیم که از پاهایشان آویزان کرده بودند.(62 )
(من خیلى از این ملاقاتها ناراحت بودم ، چنان ناراحت بودم که خود هدایت برایم ) گفت :
چرا ناراحتى ؟
گفتم از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ، راستش این عذابها را وقتى مى بینم قلبم مى گیرد!
- از طرفى حق است و از طرفى بالاخره از امت پیامبر هستند.
هدایت گفت : اگر خداوند تبارک و تعالى حجت را براى مردم تمام نمى کرد جاى شکوه بود اما مگر خود اینها بارها نشنیدند که خداوند فرموده :
الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین .(63)
گفتم : بفرمایید، چرا این دسته از زنان را از پاهایشان آویزان کرده اند؟
هدایت : این زنها بدون اجازه شوهرشان به کوچه ، بازار، خانه اهل و فامیل و غیره رفته اند در حالى که شوهرانشان راضى نبوده .
و این قبیل زنان کسانى هستند که خدا رسول و جبراییل و میکاییل به آنها لعنت مى فرستند.(64)
زنانى که آرایش مى کنند و خود را به نامحرمان نشان مى دهند
هدایت دست مرا گرفت و گفت : بیا که سفر ما خیلى طول خواهد کشید در ادامه مى خواهم باز هم از برخى از زنان ، که در دنیا خود را زینت مى دادند و به صورت آرایش کرده بین مردم مى رفتند نشان دهم و از احوال آنها آگاه شوى .
- بعد هدایت مرا همراه خود به یک محل هولناکى برد که در آنجا زنانى را دیدیم که گوشت بدنشان را خود مى خوردند و آتش از زیر پاهایشان زبانه مى کشید.(65)
گفتم : هدایت ، اینها چه کردند که گوشت بدن خودشان را مى خورند و در آتش عذاب مى کشند؟
گفت : اینها زنانى هستند که آرایش مى کردند و بیرون از خانه به غیر از شوهرانشان ، آنها را مى دیدند.
- این زنها خود را با آرایش ، زیبا جلوه مى دادند تا نامحرمان ببینند و به گناه بیافتند.
- اینها کسانى هستند که بسیارى از خانواده را متلاشى کرده اند.
- اگر اینها خود را بزک نمى کردند و با حالت شیطانى بیرون نمى آمدند، مردان بسیارى که دل به زندگى خانوادگى بسته بودند و به زن و فرزندان خود عشق مى ورزیدند از همسران خود دلسرد نمى شدند و به طلاق منجر نمى شد.
- اینها باعث نابودى بنیان خانواده شدند.
عرض کردم : دوست عزیز بیشتر توضیح بده چطور اینها نظام خانواده را متلاشى کردند.
هدایت : زنانى که براى بیرون رفتن از خانه در جلوى آینه مى ایستند و با وسایل آرایش سر و صورتشان را تزیین مى کنند در حقیقت ، ظاهرى که واقعى نیست واقعى جلوه گر مى شود و این پرده اى است باطل که روى حقیقت مى کشند و بیننده به خیال اینکه اینها زیبایند فریب مى خورد و به گناه مى افتند.
در اثناى صحبت هدایت ، کلامش را قطع کردم و گفتم .
مى بخشید زنان نباید آرایش کنند؟
- آیا در همه حال زینت دان زن ممنوع است ؟
هدایت : نگفتم آرایش زن بد است .
- طبق شرع مقدس اسلام که دورى از نامحرم را براى زن و مرد مصونیت مى داند و زینت زن را براى نامحرمان حرام مى داند عرض کردم و در غیر این صورت زینت زن براى شوهرانشان و یا در محیط خانه خود عبادت محسوب مى شود. (البته تنها در محیط زناشوى ).
گفتم : (با عرض معذرت ) آیا مردها که به این زنان نگاه مى کنند، گناه نمى کنند؟
هدایت : چرا، مردها نیز نباید نگاه کنند و در حدیثى ، از امام صادق (علیه السلام ) داریم ، نگاه کردن تیرى از تیرهاى مسموم شیطان است که در قلب او مى نشیند.(66) یعنى همانطور که تیر قلب را مى شکافد، نگاه به نامحرم نیز روح را مریض و زخمى مى کند.
در این رابطه بعدا احوال مردانى که هوس ران بودند، خواهى دید.
باز هم از هدایت ، پرسیدم :
رفیق ! برخى از این زنها آرایش مى کنند نه به خاطر اینکه نامحرمان به آنها نگاه کنند. بلکه صرفا به خاطر اینکه خجالت مى کشند با چهره خودشان که خدا عطا نموده بیرون روند و به خود فکر مى کنند، ممکن است مردم به دیده حقارت به آنها نگاه کنند و اینها براى نشان دادن خود براى زنهاى هم طراز، آرایش مى کنند و غرضى هم از این آرایش کردن ندارند.
هدایت : البته مهم پوشاندن از نامحرمان است ، در هر صورت به هر نحوى اگر نامحرم او را ببیند او معصیت کرده و جایگاهش همین جا است که مى بینى .
زنانى که به احکام شرع ، اهمیت نمى دهند
از آن منزل به منزل دیگرى از منازل جهنم رفتیم و زنانى را دیدیم در حالى که پاهایشان را به دستانشان بسته بودند، مارها و عقربها به آنها هجوم آورده و آنها را نیش مى زدند.(67)
- این صحنه ها خیلى دردناک و تکان دهنده بود اما جزاى همان چیزى بود که خودشان براى خود خلق کرده بودند و شاید هم هیچ فکر نمى کردند ممکن است روزى با این صحنه ها روبرو شوند ولى واقعیتى است که باید قبول و این عذاب همان سستى ایمان است که باید تحمل کنند و راه خلاصى جز عنایت خدا نیست .
هدایت : این زنها مى دانى چه کردند؟
گفتم : نه .
هدایت : بگذار کاملا رفتار این زنها را در دنیا شرح دهم تا بدانى مستحق عذابند.
- اینها زنانى بودند بى قید یعنى به تکالیف شرعى اهمیت نمى دادند.
- وضوء مى گرفتند تا نماز بخوانند اما وضویى بى طهارت مى گرفتند، و به نماز اهمیت نمى دادند و آن را سبک مى شمردند، گاهى مى خواندند و گاهى نمى خواندند، خلاصه اینکه به چیزى که اهمیت نمى دادند فرامین خداوند تبارک و تعالى بود.
- لباسشان را تطهیر نمى کردند.
- غسل واجبى که به عهده شان بود بجا نمى آوردند (مثل غسل جنابت ، غسل حیض ...).
- زنانى کثیف و غیر نظیف بودند.
عرض کردم : نظیف براى مومن مهم است و از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) روایت شده که حضرت فرمودند: ((نظافت از ایمان است و ایمان با صاحبش در بهشت خواهد بود.(68) و پر واضح است این رفتار از این قبیل زنان نشانه بى ایمانى آنهاست انسان بى ایمان جز این جایگاهش ‍ نیست و علاوه بر اینکه به نماز که ستون دین است اهمیت ندادند با اینکه خداوند در قرآن فرموده : ((واى بر نمازگزاران ، آنها که نمازهایشان را سبک مى شمارند.(69)
- آنها سخن خدا را شنیدند و نشنیده گرفتند.
- امروز و فردا کردند و با این که ((در توبه )) به رویشان باز بود، توبه نکردند و جز این جزاى عملشان نیست



موضوع :


آنگاه برایم مرخصى دادند تا به دیدار از خانواده در دنیا بروم و به خانه ام برگشتم .
- با اینکه همه آنها را مى دیدم اما آنها مرا نمى دیدند و همسرم را از همه نسبت به من نزدیک تر بود مشغول گریه و زارى بود و به بدبختیش و اینکه چه خواهد شد و چطور امرار معاش خواهد کرد و چطور بچه هایش را بزرگ خواهد کرد، فکر مى کرد، طبیعى است که به فکر من نه افتد و نگوید که شوهر بى چاره ام در آن دنیا چه مى کشد؟
طبیعى است که به فکر من نیافتد و بگوید که او یک عمر جان کند، و براى ما نان و آب آورد، هیچ نپرسید، آقا این نان و آبى که به ما مى آورى چطور به دست مى آوردید؟
- حلال بود یا حرام ؟
- حال ، شوهر بیچاره ! باید کتک آن زحمات را که کشیده بخورد. باید جواب پس بدهد که از کجا آوردى و در کجا خرج کردى .(44)
- فرزندانم به یتیمى شان مى نالیدند و به مال و منالى که به آنها رسیده بود فکر مى کردند تا چهلم نشده ارث پدر را تقسیم کنند.
و خلاصه از اهل و عیال غیر از غصه و ناراحتى خیر و احسانى که قابل توجه باشد ندیده ام و یادم آمد من که خودم دل نسوخته ام از دیگران چه انتظارى باید داشته باشم .
- پناه بر خدا اگر یه ذره عمل را هم نداشتیم چه مى شد؟ به احسانهایى توام با ریا و به صلوات و سلامهاى زورکى چیزى که بتوان نجات پیدا کرد نمى شود دل بست .
اینجا بود که یاد روایتى افتادم که مى فرمود: اگر احسان ناچیزى را خود در حال حیاتتان بدهید بهتر از این احسانهایى است که ورثه بدهند ولو این احسانشان خیلى با ارزش باشد.(45)
- البته نمى گویم این احسانها تاثیر ندارد کسى از دار دنیا رفته به یک لقمه احسان از سوى کسى که با نیت خالص به یک گربه مى دهد، محتاج تر مى شود. اما خواستم بگویم با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمى شود باید کار را بنیادى مى کردیم که نکردیم .
حال هر چه هم من به این مرده هاى به ظاهر زنده بگویم : آخر مرگى هست ! حسابى و کتابى ! کیست که گوش بدهد.
- دنیا که بودم بزرگان به ما مى گفتند: امروز که زنده اید روز عمل است ، حساب نیست و فردا روز حساب است ، عمل نیست ،(46) ما که یک خورده گوشمان به این حرفها بود و چیزى دستگیرمان شد این حال روز ماست ، واى به حال کسانى که پنبه در گوش طپیدند و چیزهایى را هم که مى شنیدند به حساب نشنیدن گذاشتند تا چند صباحى از این دار فانى لذت ببرند.
آى خوشا به حال آنها که عاقل بودند و فهمیدند براى چه خداوند خلقت نموده و همیشه زمزمه مى کردند:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام آمدنم بحر چه بود
به کجا مى روم آخر ننمائى وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم
فرصت دیگر تمام شده بود و مى بایست به عالم برزخ برمى گشتم و با رفیقم به سفرم ادامه مى دادم و در یک چشم به هم زدن خود را در خانه ابدى یافتم و دیدم میوه هاى رنگارنگ و خوش بو مهیاست و رفیقم کنار سفره نشسته و منتظرم هست .
سلام عرض کردم و گفتم : دوست عزیز چقدر دلم گرفته بود از اینکه شما را دوباره زیارت کردم خیلى خوشحالم ، از اینکه به خانه ام رفتم و اهل و عیال را با حالت غمگین دیدم خیلى ناراحت شدم .
گفت : این رسم و رسوم همیشه بوده و هست و تو یادت نمى آید وقتى پدرت از دنیا رفت چه کردید.
گفتم : بله یادم مى آید و آن وقت ابتداى جوانیم بود و خیلى ناراحت بودم و راستش در فراقش خیلى گریه کردم ولى آنقدر که به یتیمى ام گریه مى کردم به بیچارگى پدرم فکر نکردم .
- اما خدا گواه است من بعدها هر زمان که بالاى سر قبر پدرم مى رفتم از احوال آخرتش مى پرسیدم ، و از خدا مى خواستم اگر تا به آن زمان پدرم را نبخشیده ، ببخشاید.
- من با خدایم عهد کرده بودم ، تمام کارهاى نیکى که از من سر مى زد پدرم شریک باشد و اگر خداى نکرده گناه از من سر مى زد پدرم شریک باشد و اگر خداى نکرده گناه از من سر مى زد او را مواخذه نفرماید.(47)
اشک در چشمم حلقه زده بود و دوستم احساس کرد اینجا بهترین موقع دیدار با والدین است ، رو کرد به من و گفت :
ناراحت مباش به دیدن پدرت نیز خواهیم رفت و تو از خودش جویاى حالش خواهى شد.
با خوشحالى به او گفتم :
تو از پدرم خبر دارى ؟
گفت : بله دارم و آنها منتظرت هستند.



موضوع :


<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز