سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
تدبر در قرآن
آیه قرآن
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 51291
  • بازدید امروز: 15
  • بازدید دیروز: 10
  • تعداد کل پست ها: 93
درباره
آرشیو مطالب
صفحات مجزا
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی



- نعشم را چند نفر از بستگانم از جمله پسرم برداشتند و داخل قبر گذاشتند و سپس از طرف بالاى سر کفن را باز کردند و مرا به سوى قبله به زمین گذاشتند اینجا ذلت و خوارى ام را در مقابل عظمت الهى یافتم و فهمیدم ما از خاکیم و بدن ما به خاک تبدیل خواهد شد غرور و تکبر که معمولا از روى نادانى ما در دنیا سر مى زند و خیال مى کنیم همه کاره هستیم و انسانهاى دیگر را به حساب نمى آوردیم ، انگار بقیه آدم نیستند و تنها ما آدمیم و بس ! اگر کسى به ما سلام مى کرد، غرور و عجب ما را گم مى کرد و اگر پست و مقامى به ما مى دادند واقعا مى پنداشتیم این ما هستیم که به این کار زیبنده هستیم و بس و خود را از دیگران یک سر و گردن بالاتر مى دیدیم ولى همه و همه بازى بود که سودى به حالمان نداشت .
و همه آن مقامها و پستها سرابى بیش نبود، البته اگر آن پست و مقام به خاطر این بود که حقى را به حق دار برسانیم یا از ظلمى جلوگیرى کنیم ، خوب بود.(36)
- آرى همه چیز تمام شد و باید به قائم مقامها تبریک گفت و یادآور شد این تو و این ریاستت اما بزودى تو هم این مقام را باید به دیگران بسپارى و این سنت الهى است اگر غیر از این بود هیچ کسى مقام خود به دیگرى واگذار نمى کرد.
- و آنگاه یکى از مامورین گورستان با صداى بلند گفت : آقا را بگویید بیاید و تلقین بگویید.



موضوع :


محمد بن سنان مى گوید: ((در خراسان ، ماءمون روزهاى دوشنبه و پنجشنبه ملاقات عمومى داشت . در یکى از این ملاقاتها، مولایم حضرت رضاعلیه السّلام را هم آورده و در طرف راست خود نشانده بود. همچنانکه به شکایتهاى مردم رسیدگى مى کرد، ماءمورین خبر دادند که مردى ، صوفى را به اتهام دزدى دستگیر کرده و آورده اند وقتى که او در مقابل ماءمون قرار گرفت و چشم ماءمون ، به چهره او افتاد؛ آثار سجده را در پیشانى او مشاهده کرده و اظهار داشت : ((چقدر زشت است این کار قبیح ، با این سیماى به ظاهر آراسته ، آیا تو دزدى کرده اى ؟))

گفت : ((من از روى ناچارى و اضطرار، دست به این کار زده ام و این اختیارى نبوده است . زیرا تو، حق مرا از خمس و غنیمت نداده اى ؟))

ماءمون گفت : ((تو چه حقى در خمس دارى ؟))

متهم ، در جواب ماءمون اظهار داشت : ((خداوند خمس را به شش سهم تقسیم کرده آنجا که مى فرماید: (وَاعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْءٍ فَاِنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلّرَسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَالْیَتامى وَالْمَساکِینَ وَ ابْنِ السَّبیلِ اِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما اَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَىَ الْجَمْعان .)(82): (بدانید هر گونه غنیمتى بدست آوردید، خمس آن براى خدا، و براى پیامبر، و براى نزدیکان و یتیمان و مسکینان و وامانده گان در راه [از آنها] است ، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود، در روز جدائىِ حق از باطل ، روز درگیرى دو گروه ، [با ایمان و بى ایمان روز بدر] نازل کردیم ؛ ایمان آورده اید و خداوند بر هر چیزى تواناست .)

و همچنین در سوره حشر ((فَئْ)) را به 6 قسمت تقسیم کرده و فرمود: (م ا اَفاءَاللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلَّرَسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَالْیَتامى وَالْمَس اکِینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ کَىْ لایَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الاَْغْنیاءِ مِنْکُمْ.)(83): (آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خویشاوندان او و یتیمان و مستمندان و در راه مانده گان است ، تا این اموال عظیم در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد.)

اى ماءمون ! یکى از مستحقین خمس و غنیمت ، ابن سبیل و درمانده در راه است و من از آنهایم . مستمندى هستم که راه بجائى ندارم و دستم از همه جا کوتاه است و ضمناً از قاریان و حافظان قرآن هم هستم .))

ماءمون گفت : ((به خیال تو، من با این یاوه سرائیها حدّى از حدود الهى را ترک کرده ، حدّ سرقت را جارى نکنم ؟))

مرد صوفى جواب داد: ((اوّل از خودت شروع کن و اول ، نفست را پاک کن بعد دیگرى را و اوّل حدّ الهى را بر خودت جارى کن بعد به دیگرى ...

میزنى خود، پشت و پا بر راستى *** راستى از دیگران مى خواستى ؟

حد به گردن دارى و حدّمى زنى ؟ *** گر یکى باید زدن صد مى زنى ؟

ماءمون رو به حضرت رضا(ع ) کرد و گفت : ((این مرد چه مى گوید؟))

امام رضاعلیه السّلام فرمود: ((او مى گوید؛ قبل از من دزدى شده و من هم دزدى کرده ام .)) خلیفه بسیار خشمگین شده و خطاب به مرد صوفى گفت : ((بخدا قسم دست ترا قطع خواهم کرد.)) صوفى جواب داد: ((تو دست مرا قطع مى کنى ؟ با اینکه بنده و غلامِ حلقه بگوش منى ؟!))

ماءمون پرسید: ((واى بر تو! من از کجا بنده و عبد تو هستم ؟))

مرد متهم جواب داد: ((از آنجائى که مادر تو کنیز بوده و پدرت آنرا، با پول بیت المالِ جمیع مسلمانان ، خریده است . تو بنده تمام مسلمانان ، در شرق و غرب عالم هستى ؟ مگر اینکه ترا آزاد کنند؟ و اگر همه مسلمانان ترا آزاد کنند، من یکى آزاد نکرده ام .))

با همه این اوضاع ، تو خمس را مى بلعى و حق آل رسول صلّى اللّه علیه و آله و من و امثال مرا نمى دهى ؟ علاوه بر این ، شخصِ ناپاک هرگز نمى تواند، مانند خودش را پاک کند؛ بلکه باید انسانهاى پاک ، حدود الهى را جارى کنند و کسى که در گردن او حقوق الهى باشد و خودش مستحق حدّ باشد، حدود الهى را نمى تواند اجرا کند، مگر اینکه اوّل بر خود او حدّ اجرا شود. آیا این آیه را شنیده اى ؟ (اَتَاْمُرُونَ النّاسَ بِالبِّرِ وَ تَنْسُوْنَ اَنْفُسَکُمْ وَ اَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ اَفَلا تَعْقِلُونَ.)(84):(آیا مردم را به نیکى دعوت مى کنید، امّا خودتان را فراموش کرده اید، با اینکه شما کتاب خدا را مى خوانید؟ آیا نمى اندیشید؟) ))

ماءمون متوجه حضرت رضاعلیه السّلام شده و گفت : ((درباره این شخص چه مى فرمائید؟)) حضرت فرمود: ((خداوند متعال به حضرت محمّدصلّى اللّه علیه و آله فرمود: (فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَهُ...)(85):(دلیل رسا و قاطع براى خداست ) دلیلى که براى هیچکس ، بهانه اى باقى نمى گذارد؛ چنان دلیلى که جاهل با نادانى اش متوجه آن مى شود، همانطورى که دانا بوسیله علم خویش ، آن دلیل را در مى یابد و دنیا و آخرت بوسیله دلیل و برهان پایدار مانده است . این مرد براى تو استدلال نموده و دلیل اقامه کرد.))

ماءمون وقتى اوضاع را چنین دید؛ ملاقات عمومى را تعطیل کرد و دستور آزادى آن مرد را صادر نمود و از اینجا به فکر از بین بردن حضرت رضاعلیه السّلام فتاد و بالاخره آن حضرت را مسموم نموده و به شهادت رسانید.

 



موضوع :


ماءمون ، در ایّام کودکى در حضور پدرش هارون ، بازى مى کرد و حرکات بچه گانه انجام مى داد. بالاخره موجب ناراحتى پدرش شد و هارون ، خلیفه بى ادبِ عباسى ، با لحن قهرآلودى به وى عتاب کرده و گفت : (یَا بْنَ الزانیه ) آرام باش . ماءمون که از همان دوران کودکى ، به حاضر جوابى معروف بود؛ در جواب این آیه را خواند: (وَالزّانیةُ لایَنْکِحُها اِلاّ زانٍ اَوْ مُشْرِکٌ):6) ((و زن زانیه ازدواج نخواهد کرد، مگر با مرد زناکار، یا مشرک .))



موضوع :


حضرت صادق علیه السّلام مى فرماید؛ روزى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله رو به اصحاب خود کرده و فرمود: ((کدام یک از شما، دوره سال را روزه مى گیرید؟)) سلمان عرض کرد: ((من )).

پیامبرصلّى اللّه علیه و آله دوباره سؤ ال کرد: ((کدامیک از شما تمام شب را عبادت مى کنید؟)) سلمان گفت : ((من ))، فرمود: ((کدام یک از شما روزى ، یک ختم قرآن مى خوانید؟)) سلمان عرض کرد: ((من )). یکى از منافقین که در آن مجلس حضور داشت ، وقتى این جوابها را شنید و در حالى که خشم خود را نمى توانست پنهان کند، اظهار داشت : ((یا رسول الله ! این شخص عجمى مى خواهد بر ما فخر کند، والاّ دروغ مى گوید؛ غالبِ روزها من دیده ام که چیزى مى خورد و روزه نیست و غالِب شبها را مى خوابد و بسیارى از اوقات ساکت است ؛ با این حال چطور ممکن است ، روزى یک ختم قرآن بخواند؛ حضرت فرمودند: ((مَثَل سلمان مَثَل لقمان است در حکمت ؛ از خودش ‍ علت این ادّعا را سؤ ال کنید.))

سلمان ، در توضیح مدّعاى خود گفت : ((من در هر ماهى ، سه روز، روزه مى گیریم و خداوند در قرآنش فرموده : (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالُها):(15) ((یعنى کسى که کار خیرى انجام دهد، در برابرش ده اجر، به او داده مى شود.)) پس ، سه روز روزه هر ماه ، به منزله آنستکه تمام ماه را روزه گرفته باشم ، به علاوه اینکه ، من روزه ماه شعبان را همیشه به رمضان متصل مى کنم .

امّا عبادتِ شبهاى من ، از پیغمبرِ خداصلّى اللّه علیه و آله شنیدم ، که فرمودند: ((هر کس با وضو بخوابد، مثل آنست که ، تا صبح به عبادت بسر برده است .)) و من هر شب با وضو مى خوابم ؛ و امّا اینکه گفتم ، روزى یک ختم قرآن مى خوانم ، آن هم بر اساس فرموده پیامبر عظیم الشان اسلام صلاى اللّه علیه و آله ست ، که فرمودند: ((هر کس ، یک مرتبه (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) را بخواند، مثل آنستکه دو ثلث قرآن را خوانده باشد و هر کس سه مرتبه بخواند مثل آنستکه تمام قرآن را خوانده باشد و از من خواندن روزى ، سه مرتبه (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) فوت نمى شود.

و همچنین از پیامبر بزرگوارصلّى اللّه علیه و آله شنیدم که به على علیه السّلام فرمودند: ((یا على ! مَثَل تو ما بین امت من همانند (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) است ، هر کس ترا به زبان دوست دارد، یک ثلث ایمان را داراست و هر کس تو را به زبان و دل ، دوست داشته باشد داراى دو ثلث ایمانست و هر کس ترا علاوه بر دل و زبان ، در عمل هم موافقت نماید داراى تمام ایمانست .))(16)

 



موضوع :


حکایت مى کنند که جوانى ، در روزگاران گذشته از اندوختن منافع دنیوى دست شسته و عمر خویش را، در تحصیل علم و ادب و معارف الهى و مسائل اخلاقى ، صرف مى نمود و با وضعى ساده و بى آلایش زندگى مى کرد؛ امّا در مقابل همسایه اى داشت که از ثروت و مکنت برخوردار بود.

روزى همچنان مشغول مطالعه و درس بود که مادر پیرش ، وارد شد و در حالى که ، وضع زندگى پسرش را موردِ سرزنش قرار داده بود؛ خطاب به وى چنین گفت : ((پسر جان ! بعد از عمرى که در تربیت و پرورش تو کوشیدم ؛ آرزو داشتم که در آخرین روزهاى زندگى ، به مادر پیرت کمکى مى کردى و عصاى دستم مى شدى ؛ ولى تو همچنان با این وضع فلاکت بار، مشغول درس و بحث هستى .)) بعد اضافه کرد: ((همسایه ثروتمند ما، امروز غذاى خیلى مطبوعى درست کرده و بوى آن به مشامم رسیده و آزارم مى دهد و ما قادر به تهیه آن نیستیم ، من تا کى باید صبر کنم ؟))

جوانِ دانش دوست با حالتى شرمنده ، از جاى برخاسته و با خود عهد کرد، تا مادرش را راضى نکند، دیگر بدنبال تحصیل علم نرود. همینطور که متفکرانه ، طى طریق مى کرد، به مسجد وارد شد و بعد از طهارت ، مشغول نماز گردیده و با خداى سبحان ، مناجات و درد دل آغاز کرد. اتفاقاً در آن موقع ، حاکم عصر، به مشکل دچار شده بود و دنبال چاره مى گشت .

او سوگند یاد کرده بود که تا معلوم نشود که بهشت برایش واجب شده یا نه ؟ از همسرش کناره جوئى کند و براى همین ، جریان عادّى زندگى براى حاکم مشکل شده و هر دو پریشانحال بودند.

در همانروز، مجلسى آراسته و تمام علماى شهر را به آن مجلس دعوت کرده و دستور داده بود: ((هر جا عالمى باشد او را به مجلس ما دعوت کنید.)) از قضا، یکى از ماءموران وى ، وارد همین مسجد شده و این ملاّى جوان را مشاهده کرده و به همراه خودش ، به مجلس حکومتى آورد. دانشمندِ جوان ، هنگام ورود در پائین مجلس ، دم در قرار گرفت . حاکم موضوع جلسه را بیان کرده و علما را براى حل مشکل فرا خواند. آنها در این خصوص ، شروع به بحث و مجادله کرده و هر کس مطلبى را بیان نمود؛ ولى هیچکدام ، موجب آرامش خاطر حاکم واقع نشد.

در این موقع ، این جوان اجازه خواسته و شروع به سخن نموده و خطاب به حاکم گفت : ((آیا تا بحال پیش آمده است که امیر، از خدا و عذاب الهى ترسیده باشد؟)) امیر گفت : ((بلى ))، جوان اظهار داشت : ((اى امیر! شما یک بهشت خواسته اید؛ من دو تا بهشت ، از طرف خداى سبحان ، بشما مژده مى دهم ، در این آیه مبارکه خداوند مى فرماید: (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ)(6): (و براى کسى که از مقام پروردگارش بترسد دو باغ در بهشت خواهد بود.) از هر طرف صداى تحسین و تشویق حاضرین بلند شد و خلیفه او را محترم شمرده ، هدایا و تفضلات زیادى ، به او عنایت کرد و جوان با خوشحالى ، به منزل آمده ؛ مادر خویش را راضى کرده و حمد و ثناء خداوند را بجاى آورد.

 



موضوع :


<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز